نگارش دهم درس اول
موضوع: تنها و منزوی
اینجا روزها طولانی ترین شب هارا رقم می زنند.
باد و هو هو اش نجوای مرگ را سر میدهند.
آسمان نعره میزند و درخت ها برگ می گریند.
و پنجره سرابی بیش نیست.
از بهتر می شود, به مثل قبل می شود.
از بدتر نشود به عادت میکنیم.
از چگونه به چرا. .
آخرین لبخند کی بود؟ نمیدانم.
آخرین سرخوشی آخرین امیدواری.
اما چقدر دردناک است که میدانم روزی بود. میخواستم که باشد.
حسرت و بغض و کینه.
خاطری خوب در سر نمیگذرد.
همیشه خوبترین ها تلخ ترین می شوند.
دیوار ها با من سخن میگویند:
از کِی تا به کِی؟ +زیاد نمیگذرد یک عمر است!
گذشته را به یاد می آوری؟ +گذشته ای که نگذشت؟ قدر حال را میدانی؟ +حالی که ندارمش؟
آینده. حرفش را قطع میکنم.
من بیزارم از این نمایش های رنگی در این قاب سیاه و سفید.
آرزو های محال.
روز به روز کوچک شدن و از دست رفتن.
و تسکین این درد با یاد آور شدن رنج همدیگر؟! نظاره گر کسانی هستیم که تا رسیدن به هدف مسیر را گردن میزنند.
هنگامی که یک جهان گزاف در کلام است,
سکوت بلند ترین فریاد می نماید؛
اما نه در جمع زهر به دست ها و لبخند به روی ها.
در توهم بودن تظاهر به وهم,
مساوی است با ندیدن, نادیده گرفتن.
و وظایفت منت گذارده میشوند.
و منت ها پذیرفته میشوند.
و پذیرفتگان نابود در دود. .
انتخاب میشویم, بی فکر انتخاب میکنیم,
بی فکر برما چیره میشوند, بی فکر در نبردیم,
و تیک تیک ساعت ها به ما میگویند که فرصتی برای فکر کردن نمانده است.
هنگامی که در بند نباشی, خط خورده میشوی؟
نه! تو را برمی گزینند تا از خود بی خود شوی.
مغز را میپوکانند, روح را میخراشند و قلب را میفرسایند.
تقدیر درخت تبر است؛
اما با دوستت دارم هایی از جنس خنجر.
تقدیر درخت تبر است؛
اما با به فراموشی سپرده شدن.
نویسنده: امیر چمن،
دبیرستان شاهد فومن،
دبیر: فرید مرادخانی
ادامه مطلب
درباره این سایت