نمونه انشاء با موضوعات مختلف



موضوع انشا: تلنگر

موضوع انشا تلنگر - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش عینک نوشتن - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم

طنین دل انگیز اذان، نوعی تلنگراست.تلنگریست برای من و شما، تلنگریست وصف ناپذیر از جانب خداوند،که هر لحظه از زندگی را مملو از کلمه ایمان می کند.

ای حق تعالی؛ صدای دل انگیز اذان از کدامین گنبد و گلدسته ها لاله های گوشم را نوازش می کند، که خواه، ناخواه انسان رابه اندیشیدن درباره عظمت آفرینش وا میدارد. با اندیشیدن به تک تک کلمات این سرود آسمانی دلم را روانه ی حق می کنم. آوای دلنشین اذان، آرامش بخش روزها،ساعت هاو دقیقه های عمرمن است.

مگر می شود صدای شور انگیزاذان را شنید و تمامت هستی و همت برای اقامه نماز نشود و آنگاه است که آرامش وصف ناپذیری به قلبت سرازیرمیشودوروحت بانام خدایت مزین می شود و این توهستی که باروحی سرشار از آرامش به سوی پروردگارت می شتابی. گاهی خداراصدابزن،بی آنکه از او گله کنی، بی آنکه بگویی چرا؟ ای کاش!!!وبی آنکه نداشتن ها و نبودن ها را به او نسبت دهی، گاهی خدا را به خاطر خدا بودنش صدابزن! [enshay.blog.ir]

نویسنده :فاطمه محمدپور
دبیرستان عصمیته
دبیر:خانم قربانی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش دهم درس اول

موضوع: آدم ها

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

ما چه هستیم؟ تا کنون فکر کرده اید این موجودات دارای دو دست،دوپا،یک سر و دارای عقل و به عبارتی این حیوانات ناطق چگونه موجوداتی هستند؟ انسان؟ آدم؟ یا.
به هرحال، ما موجودات عجیبی هستیم؛حتی خودمان هم خودمان را درک نمیکنیم. به کسی که فریاد میزند توجه نمیکنیم و توجه ما به سمت کسی است که آرام و درگوشی صحبت میکند. بهتر است اسم خودمان را بگذاریم زنده ها. زنده ها بیهوده خودشان را میشویند،بیهوده میخورند و میخوابند،بیهوده به خودشان عطر میزنند اما درونشان بوی گند میدهد. در دنیای زنده ها غایب ها همیشه مقصرند اما کم کم میفهمید همیشه حق با همین غایب هاست. این موجودات گاهی اوقات چون نمیتوانند موجود ویژه ای در جهان باشند،راهی برای پنهان شدن پیدا میکنند. نقاب میزنند. نقاب خجالتی،شاداب،خوش بین و.
گاهی اوقات نیز نقاب های پیچیده تری به صورتشان میزنند،محزون و شاداب،آسیب پذیر اما قوی،مغرور اما افسرده.
اما این نقاب های پیچیده زنده زنده،زنده ها را میخورند.
در دنیای زنده ها،همه احساس میکنند که سرشان کلاه رفته است؛بنابراین فکر میکنند این حق را دارند برسر دیگران کلاه بگذارند،دروغ بگویند یا.
اصولا زنده ها با یکدیگر مشکل دارند. دنیای آنها،دنیای تاریکی است. اگر از زنده ها بپرسید چرا کتاب میخوانید،جواب های سربالا می دهند؛مثلا میگویند میخواهیم شاد شویم یا اوقاتمان را پرکنیم.
اما به نظر من،زنده ها باید کتابی بخوانند که مشتی به جمجمه شان بزند و دریای یخ زده درونشان را آب کند. اگر اینگونه نباشد،بدون کتاب هم میشود شاد بود بدون کتاب هم میشود اوقات خود را پر کرد.
اصلا،زنده ها چرا زندگی میکنند؟همه انها در زندگی خود به دنبال چیزی میگردند که حتی خودشان هم نمیدانند آن چیست.
تاکنون زنده ای را ندیده ام که بخاطر دیگری از حق خود بگذرد.
اینها،در دنیای خودشان هم با یکدیگر مشکل دارند؛وای به آن روزی که غریبه ای وارد دنیایشان شود.
شاید،حتی خود زنده ها هم میدانند بیهوده زندگی میکنند،اما این رسم زنده هاست که در عین فهم مسائل،خود را به نفهمی بزنند.
آخر،مگر ما چه هستیم؟.

نویسنده:فروغ رحمانی
دبیرستان:عصمتیه
نام دبیر:خانم قربانی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش دهم درس اول

موضوع: ابر 

انشا موضوع ابر - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس اول - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا

ابر، این توده ی پشمکی، آسمان را با نقش و نگارهایی که درست میکند زیبا جلوه میدهد.
حرف های زیادی برای گفتن دارند که با گریه ،غرش و گاهی با آرام بودنشان به ما می گویند . عصبانی که می شوند ، به هم می خورند، داد می زنند و دانه های تسبیح بارانی از دستانشان رها می شوند و هر کدام در جای جای این جهان پهناور فرو می افتند.
آرام که هستند ، دردهایشان را درون خود می ریزند، سیاه می شوند و جلوی خورشید تابان را میگیرند و گاه برف های ریز سفید را از درون سیاهی رها میکنند.آبیِ آسمانی را تصور کنید که با سفیدی ابرها که در گوشه ای جنگل،گلها،درختان و در گوشه ی دیگر حیوانات و گربه ای که منتظر موشی است را نمایش می دهند. چقدر زیباست این گونه تصور کردن . چقدر زیباست هر روز قصه ای را از زبان ابرها شنیدن ویا حتی دیدن .
قدرشان را بدانیم که اگر نباشند، قصه ای نیست، زیبایی نیست ، ویا حتی زندگی نیست.
بدانیم که خدا آفریده و آفریده های پروردگارم بیهوده نیستند.

نویسنده: نگین فیلی
دبیرستان: عصمتیه
دبیر: خانم قربانی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش دهم درس اول

موضوع: نفس

نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس اول - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - انشا با موضوع نفس

منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات پس درهر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.

عشق٬ زندگی٬ دوست٬ درخت٬ گربه و پرنده همگی به یک‌چیز مشترک نیاز دارند. چیزی که داشتنش زندگی و نداشتنش چیزی جز مرگ نیست٬ بودنش امید است و فقدانش مرگ ٬ به همه چیز رنگ‌می دهد و اگر بخواهد مرگ ٬ به چشم ها نور می دهد و اگر نباشد دود ٬ دیده نمی شود ٬ لمس نمی شود ،رنگ نمی شود ،اما حس می شود ، حس می شود اما برای همه یکسان نیست . کم می شود درد دارد زیاد می شود درد دارد .
درد ، درد ، درد ، کلمه سه حرفی که از هر طرف که بخوانی اش چیزی تغییرش نمی دهد حتی وقتی میخوانی نیز درد دارد.[enshay.blog.ir]
«نفس» سه کلمه ی «ن- ف-س» نیاز فراوان ساکنین زمین. نیازی بی پایان و نامتناهی .دوری از هرچیزی را اگر بشود تحمل کرد ، آن را نمی شود .
هوا نفس زندگی است.نفس این زندگی پرتلاطم ما موجودات .موجودات همه را شامل می شود و نه فقط ما انسان ها را.
اولین چیزی که درباره اش مرا ناراحت میکند و یا حتی به جنون می کشاند عدم آن است .
بعضی وقت ها می بینیم و می شنویم «آسم» چه بر روزمان می آورد.آسم ،بیماری تنفسی،گرفتگی عضلات،کبود شدن ،کم آوردن،نشستن ،یخ کردن ، تار شدن ، بسته شدن ، ندیدن ، زنده زنده مردن .اما، اسپری ، اسپری اکسیژن ، چادر اکسیژن پاک میکند ، کم میکند ، آرام میکند اما.
آسمان آبی زمین پاک آرزوی همه ما آدماست .
آرزو چیزی است که به دست آوردنش نیز درد دارد . وقتی فیلتر سیگاری روی زمین است درد دارد.وقتی تکه چوبی می سوزد درد دارد .وقتی جنگلی آتش می گیرد درد دارد.وقتی جوانان دود قلیان را به سینه می کشند درد دارد .وقتی کارگری در معدن های بی هوا نفس می کشد درد دارد .وقتی عروس و دامادی در اثر عدم آن می میرند درد دارد . وقتی اکسیژن هم پولی شده درد دارد.همه درد داریم وهمه به آن بی توجه ایم.
امید برادر آرزوست.امید وارم روزی فرا رسد که آرزوهایمان یکی پس از دیگری دردهایمان را مانند مادری مهربان که حاظر است درد های فرزندش را با بوسیدن آن کم کند بر طرف سازد .
امیدوارم روزی فرارسد که دیگر کنار ساحل رفتن و دیدن دریا بر اثر دود،زباله،شیشه ناراحت کننده نباشد .
امیدوارم روزی فرا رسد که دیگر چشمانی گریان نباشد . امیدوارم روزی فرارسد که پدری شرمنده نباشد . امیدوارم روزی فرارسد که دیگر مادری زجر نکشد.
امیدوارم روزی درد نیز برای همه آرزو شود.

نویسنده : بشری ویسی
دبیر : خانم قربانی
دبیرستان عصمتیه

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش دهم درس اول

موضوع: تنها و منزوی

نگارش دهم درس اول - نگارش دهم - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - انشا با موضوع تنهایی تنها انزوا منزوی

اینجا روزها طولانی ترین شب هارا رقم می زنند.
باد و هو هو اش نجوای مرگ را سر میدهند.
آسمان نعره میزند و درخت ها برگ می گریند.
و پنجره سرابی بیش نیست.
از بهتر می شود, به مثل قبل می شود.
از بدتر نشود به عادت میکنیم.
از چگونه به چرا. .
آخرین لبخند کی بود؟ نمیدانم.
آخرین سرخوشی آخرین امیدواری.
اما چقدر دردناک است که میدانم روزی بود. میخواستم که باشد.
حسرت و بغض و کینه.
خاطری خوب در سر نمیگذرد.
همیشه خوبترین ها تلخ ترین می شوند.
دیوار ها با من سخن میگویند:
از کِی تا به کِی؟ +زیاد نمیگذرد یک عمر است!
گذشته را به یاد می آوری؟ +گذشته ای که نگذشت؟ قدر حال را میدانی؟ +حالی که ندارمش؟
آینده. حرفش را قطع میکنم.
من بیزارم از این نمایش های رنگی در این قاب سیاه و سفید.
آرزو های محال.
روز به روز کوچک شدن و از دست رفتن.
و تسکین این درد با یاد آور شدن رنج همدیگر؟! نظاره گر کسانی هستیم که تا رسیدن به هدف مسیر را گردن میزنند.
هنگامی که یک جهان گزاف در کلام است,
سکوت بلند ترین فریاد می نماید؛
اما نه در جمع زهر به دست ها و لبخند به روی ها.
در توهم بودن تظاهر به وهم,
مساوی است با ندیدن, نادیده گرفتن.
و وظایفت منت گذارده میشوند.
و منت ها پذیرفته میشوند.
و پذیرفتگان نابود در دود. .
انتخاب میشویم, بی فکر انتخاب میکنیم,
بی فکر برما چیره میشوند, بی فکر در نبردیم,
و تیک تیک ساعت ها به ما میگویند که فرصتی برای فکر کردن نمانده است.

هنگامی که در بند نباشی, خط خورده میشوی؟
نه! تو را برمی گزینند تا از خود بی خود شوی.
مغز را میپوکانند, روح را میخراشند و قلب را میفرسایند.
تقدیر درخت تبر است؛
اما با دوستت دارم هایی از جنس خنجر.
تقدیر درخت تبر است؛
اما با به فراموشی سپرده شدن.

نویسنده: امیر چمن،
دبیرستان شاهد فومن،
دبیر: فرید مرادخانی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

ادامه مطلب

نگارش یازدهم درس دوم عینک نوشتن

نگارش یازدهم درس دوم - نگارش عینک نوشتن - نگارش یازدهم - نگارش - انشا - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا

موضوع «سایه»

من سایه ی یک آدم هستم ما سایه ها کارمان دشوار است از صبح تا شب باید دنبال یک آدم راه بیفتی و هر کاری که انجام می دهد را تکرار کنی!
من سایه ی یک پسر بچه تنبل هستم. بعضی اوقات واقعا حوصله ام از کارهایش سر می رود ، ورزش نمی کند، ولی اگر راستش را بخواهید هر روز صبح قبل از بیدار شدنش به ورزش می روم. به همین دلیل من یعنی سایه اش از او لاغرترم. خیلی کند راه می رود. برای همین یک روز که واقعا صبرم به سر رسیده بود، جلوتر از او حرکت کردم ،برای مدت کوتاهی غش کرد ولی خیلی زود خوب شد ،خدا بیامرز علاقه ی زیادی به فیلم ترسناک داشت، ولی نمی دانم چرا وقتی مشغول بازی با کامپیوتر بود و چشمش به من که مشغول کتاب خواندن بودم ، افتاد !سکته کرد !
مرحوم حتی از سایه ی خودش هم می ترسید.

نویسنده: محیا نصیری مقدم
دبیرستان صلای دانش،
شهرستان گناباد
دبیر: خانم مریم میرمحرابی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع: درخت

باد میان برگهایش میپیچد و تلی را از جنس شکوفه با خود همراه میکند ، قلقلکش می آید و لبخند میزند . با شوق دستانش را تکان میدهد و با چشمانش شکوفه هارا دنبال میکند . چه صحنه دل انگیزی.!!
به اطرافش نگاه میکند ، تنهای تنها بود ، ناگهان ترس وجودش را فرا میگیرد . میترسد از اینکه او هم مانند دیگر دوستانش قطع شود .
پذیرای پرندگان آواز خوان نباشد ، تکیه گاه چوپان ها نباشد ، تماشاگر بازی کودکان و تفریح خانواده ها نباشد .
شور و هیجانش به یکباره از بین رفت و هر لحظه بر نگرانی او افزوده میشد . خاطرات روزهای غریبانه اش را مرور میکرد . باران میگیرد و پنهان میکند اشک های او را که از سر دلتنگی بر روی گونه اش میریخت .
میان غرش آسمان صدای اره برقی را میشنود . در سرنوشتش اینگونه نوشته شده بود ک نباشد.
عمری طولانی تر ، از خدا خواستار بود اما گلایه هم نمیکرد . صدا که نزدیک تر میشود ، چشمانش را میبندد و در دل با تمام سال های زندگی اش خداحافظی میکند.

نویسندگان:
مینا مسعودی، مهتاب افتخاری
مدرسه شاهد مهدیه قزوین,
دبیر: سرکار خانم صفایی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع: درخت

به نام خداوند درختان تنومند

سال هاست که اینجا هستم . سال های سال . سال های طولانی . پیر و سالخورده ام و در قلب زمین ریشه دارم و نظاره گرِ مردمانی هستم که گاه به هم خوبی می کنند و گاه از هم بیزاری می جویند . گاهی به هم کمک می کنند و گاهی یکدیگر را زمین می زنند . گاه خیانت می کنند و گاه از پشت خنجر می زنند .
و نظاره گرِ رهگذرانی هستم که گاهی لیلی و مجنون اند و گاهی خسرو و شیرین . گاه خسته اند و گاهی غمگین .
آنان که می آیند و تن خسته ی خود را به تن من تکیه می دهند ، غافل از اینکه من از آنها خسته تر و شکسته ترم .
و دل هیچ کس به حال من نمی سوزد منی که زیر باد و باران و رعد می مانم و زیر آفتاب سوزان له له میزنم ، و کسی حتی جرعه ای آب به پای من نمی ریزد و میدانم بالاخره روزی فرا می رسد که میمیرم و دیگر نه سایه ای برایشان دارم ، و نه سرسبزی و فقط ساقه ی کوتاهی از من به جای خواهد ماند تا با دوربین عکاسی به سراغش بیایند.
و زمانی که بمیرم نه خطی به نامم نوشته می شود و نه آبی در دل تاریخ تکان می خورد . هیچ اتفاق خاصی هم
نمی افتد . فقط مردمان بی عشق ، بی عشق تر می شوند و روز به روز افراد بیشتری عشق و محبت را زیر خروار ها خاک مدفون می کنند . آری ، مردمان بی عشق ، کبوتر ها را
پر دادند .
و دیدن این اتفاقات از هر قهوه ی تلخی ، تلخ تر است که من هر روز آن را میچشم .
آری ، و من سال هاست که اینجا هستم.

نویسنده: زهرا عباسی
مدرسه شاهد مهدیه قزوین
دبیر: سرکار خانم صفایی،

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع: پنجره

من چیز هایی می بینم از پنجره چشمانم، که هیچ کس دیگر نمی تواند ببیند. زیرا پنجره چشمانم را هر روز تمیز می کنم و می شویم تا غبارهای جا خوش کرده بر چشمانم باعث نشود کسی را کدر ببینم؛ من هر کس را همان گونه که هست، می بینم ، نه آن گونه که می خواهم.
پنجره چشمانم می بیند رگ های لاغر و کم خون تفکر را. من می بینم خون جوانی بر شاخه های اندیشه که با هر تکانی قطره ای از حجم مایع اش به زمین می چکد. می بینم دامن خیس کولیِ که به دنبال دروازه بهشت می گردد و با هر جیرینگ جیرینگ دستبندش راهش را گم می کند.می بینم ستاره های کاغذی را که به دنبال دوران لایتناهی تا خلا هزار ساله پیش می روند.[enshay.blog.ir]
من همه را می بینم ولی حقیقتاً هیچ کس را نمی بینم .من اعتقادم را بر گنج هایی که هیچ گاه پیدا نمی شوند بنا نهادم.من لیوانم را شیرینی گلی می دانم و قلبم را گیاهی می دانم که آبش یخ زده و ریشه اش تا اعماق زمین فرو رفته،میدانم.من از پنجره چشمانم رویای کودکی ام را خواهم دید و ماهی هایی با خون زرد که هیچ گاه از مکیدن آب سیر نخواهند شد.ذهن من مانند یک طلوع سیر شده هر روز می خوابد و مانند یک سینک سیر شده هر روز می چکد؛ ذهنم هیچ گاه زیبایی ها را ندیده!
روزی می رسد که پنجره چشمان من و تو هم خواهد پوسید و روی شیشه آن جانوری تک سلولی با ماهیتی کدر خواهد نشست ولی من آن زمان خوشحال هستم زیرا درست است که چشمانم دیگر باز نخواهد شد و ره مردگان بر من باز ولی در عوض خودم را پیدا کرده ام و زندگی را فهمیده ام.

نویسنده: مبینا سعادت
دبیرستان شاهد یاسوج
دبیر: سرکار خانم آقایی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع: زمستان و خانواده اش

زمستان یکی از فصول سرد سال است که حس و طراوتی که از آن حاصل می شود،از هرچیزی دل انگیز تر است.
زمانی که این فصل از سال با پسر کوچولویش (باران) می آید،شادمانی را به مردم هدیه می دهد.
زمستان سه برادر دیگر(بهار،تابستان،پاییز)دارد که هر کدام مجددا" تکرار میشوند و ماموریت خود را انجام می دهند.
بهار پیش از همه می آید و حس سرزندگی و شادابی را به مردم هدیه می دهد،[enshay.blog.ir]
پس از آن برادر بازیگوش خانواده،تابستان است که گرمی وجودش به حدیست که مردم را آزرده می کند.سپس پاییز از راه می رسد که حس خشکی خاصی به وجودمان دست می دهد.مثل اینکه در قفسی هستی و راه گریزی نداری.ولی وقتی برادر خوش اخلاق خانواده ینی پاییز از راه می رسد،تمام این مشکلات را با فرزندش می شوید و می برد و مجددا" سالی تمیز و فاقد هیچ گونه آلودگی را به بهار تحویل می دهد.ولی شگفت اینجاست که هیچ وقت ذره ای اشکال و نقص در فعالیت آنها ایجاد نمی شود.زیرا همگی زیر دست پدری دانا و خلاق که نامش خداست تربیت یافته اند.

آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

نویسنده: سامان چراغ سحر
دبیرستان علاقه مندان ایذه
دبیر: آقای یعقوب کیانی


نگارش دهم درس اول با موضوع مرگ

انشا موضوع مرگ - نگارش دهم - نگارش دهم درس اول - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشا نویسی - انشای آماده - انشاء

دبیرمان موضوع مرگ برای نوشتن انشا داد، از آن روز تمام فکرو ذکرم مرگ شده بود!
به مرگ انسان ها، تنها شدن اطرافیانشان،عزاداری،سیاه پوشی فکر می کردم اما باز هم به نتیجه ایی برای نوشتن نمیرسیدم.
خواستم بیخیال نوشتن شوم و بروم و به دبیرمان بگویم:آخر مگر مرگ انسان ها هم نوشتن دارد؟؟؟!!
خواستم قلم و کاغذم را بردارم که یک جرقه در ذهنم زده شد!!موضوع که فقط بر مرگ "انسان"تاکید نداشت،موضوع فقط مرگ بود!!
قلمم روی صفحه ی سفید روبه رو شروع به سیاه شدن کرد.
مرگ،کلمه ایی که هرکس آن را بشنود میگوید که ترسناک و وحشت آور است و مرگ انسان هارا میترساند!
اما این اظهار نظر به واقع دروغ است!
هر ساعت در اطرافمان،جلوی چشمانمان هزاران نفر میمیرند و به قول معروف ما ککمان هم نمی گزد.!
ما هر وقت شخصی فوت میکند،برایش ختم میگیریم،غذا میدهیم،سیاه میپوشیم و های های هم برایش گریه میکنیم.
اما هیچ کدام از انسان هابرای مرگ آرزو ها ختم نگرفت،برای مرگ صداقت سنگ قبر سفارش نداد!
هیچ کس برای مرگ احساس ها خیرات نکرد،هیچ انسانی برای مرگ انسانیتش خرما پخش نکرد!
هیچ آدمی از مرگ وجدان نترسید،کسی از مردن حیا نارحت نشد!
هیچ بشری به خاطر فوت حرمت ها گریه زاری نکرد،کسی از دفن خنده ها و خوشحالی وحشت نکرد!
هیچ کس شاخه گل گلایلی با روبان سیاه نبرد سر خاک خوبی ها!
کسی از خصلت های خوب شرافت بعد از مرگش حرفی نزد؛دیگر جمعه ها کسی برای خیرات معرفت خدابیامرز پخش نکرد![enshay.blog.ir]
حتی هیچکداممان به دیگری تسلیت نگفتیم. ما به جای اینکه برای تمام این مردگان عزاداری کنیم،بی توجه از جلوی اعلامیه هایشان بدون فاتحه گذشتیم.
حاظر نبودیم دلیل مرگشان را بیابیم برای تسلی خاطر خودمان!تمااام این بیخیالی ها وقتی شروع شد که هیچ بنی بشری برای تشیع جناره ی علاقه ی واقعی نیامد و نماز میت نخواند!!
تمام این رفتگان زیر خروار ها خاک خوابیدند و ما حتی برای آرامششان صدای عبدالباسط پخش نکردیم و برای چهلمشان دور همدیگر جمع نشدیم تا برای همدیگر سنگ صبور شویم و آنها به فراموشی مطلق سپرده شدن
تمام این مردگان زودتر از موعد رفتند،یعنی در واقع کشته شدند و قاتل تمامیشان خدو ما انسان ها بودیم و هستیم!
به همین خاطر است که بی تفاوت از کنار مقتول هایمان میگذریم و بهشان توجه نمیکنیم.
مرگ.مرگ انسان هاجسمی است اما مرگ اینهامرگ زندگی،پس روحشان شاد و یادشان گرامی!

نویسنده: سیده آهنگ نقشبندی
دبیرستان شاهد هوشمند
دبیر: خانم سیجا نیوندی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش یازدهم درس اول

موضوع: دلتنگی

انشا دلتنگی

دلتنگی

دلتنگی درد عجیبی است که گاه گاهی در لابه لای صفحات زندگی رقم می خورد.

قدم ن می‌روم .
در فکر فرو رفته ام، سر در گریبان و چشمانم فقط پاهایم را می بیند. پا هایی که در لا به لای برگ های زرد وخشکیده با صدای خش خش یکی از صداهای پاییزی آشنا را به تولید می کند.
هم آوا شدن جیک جیک گنجشکان و صدای رعدوبرق حالم را از آنچه که بود گرفته تر کرد؛سرم را بلند کردم صورتم را مماس کردم با آسمان بالای سرم،
دلتنگ شدم!
دلتنگ چیزی که خودمم از وجودش هنوز مطمئن نبودم، مثل مداد مشکی، مداد رنگی که هیچوقت نمی‌شد از آن به عنوان مداد برای نوشتن استفاده کنی؛ با هر صدای رعدوبرقی چشمانم تار تر وتار تر می شود، دریاچه وجودم بخار می شود و مینشیند روی پنجره چشمانم ومن با انگشت آرام بخار و اشک های صورت یخ زده ام را کنار می زنم.
شاید دلیل این همه دلتنگی هوای پاییز، این تور دلتنگی است که می کشد بر سر آسمان، احساس می کنم پاییز سرگردی است که ابر های سرباز آسمان پادگان را آنقدر ظالمانه تمرین و خدمت های شبانه می‌دهد که همگیشان از درد دلتنگی آغوش مادر به گریه می افتند.
آنقدر صدای رعدوبرق آسمان زجه میزند بر قلبم وشکار لحظه ای وجودم را ثانیه ای وهمیشگی میکند که دوستدارم لحظه ای آسمان خدا سکوت کند به حال دل تنگم.
ومن هر گاه یاد می کنم از جمله دلتنگی تنها پاییزی به ذهنم تصویر میکشد که صدای زجه ابر هایش در قلبم فریادی میکشد وتنها سکوتی است که نمایان چهره ام می شود.

نویسنده: مبینا چراغ سحر
دبیرستان عصمتیه
دبیر: خانم قربانی

نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس اول - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی

نگارش یازدهم درس اول

موضوع: دلتنگی

نگارش دهم - نگارش دهم درس اول - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشا نویسی - انشاء - نوشتن انشا - نمونه انشاء

دل‌تنگی شبیه بادکنک است. حجمی از خالی و تهی‌وارگی که هیچ چیز دیگری درون آن قرار نمی‌گیرد. نه خشم، نه غم، نه شادی و نه هیچ چیز دیگر. گاهی کم‌باد است و کوچک و گاهی بزرگ، اما همیشه پر از خالی.

دل‌تنگی رودی‌ست، جاری و سیال و بی‌سروشکل. یا خشک شده و نیست و از بالادست مجرایش را بسته‌اند، یا اگر هست هرچه در مسیر است با خود می‌برد. به هر حاشیه‌ای نفوذ می‌کند. یاخته یاخته‌ی وجودت را می‌گیرد و هر سدّی که بزنی سوراخ می‌کند.

دل‌تنگی هواست. برای من مثل هواست. همیشه هست. نبودنش بی‌معناست. قلبم و وجودم هیچ‌گاه از بودنش تهی نبوده است.

دل‌تنگی جزیره است. کیش، قشم شاید، تنب بزرگ یا کوچک. من که ندیده‌ام هیچ‌کدام را. کیش را دیده‌ام فقط. آن حجم خشکی محصور در آب. دل، خشکی‌ست در حصار دل‌تنگی، که آب است؟ یا که دل‌تنگی آن تکه‌ی خشک‌شده‌ی برآمده از دریای دل است؟ کدام در حصار دیگری‌ست؟ نمی‌دانم. من که هیچ‌گاه قلبم از دل‌تنگی تهی نبوده است.
دل‌تنگی اما نه کیش است پر از خوشی. نه قشم است پر از صمیمیت. نه تنب بزرگ و کوچک است پر از مناقشه. دل‌تنگی اگر جزیره است باید هندورابی باشد. هندورابی کجاست؟ زیباست؟ بزرگ است؟ بکر است؟ من چرا هیچ از هندورابی نمی‌دانم؟ ایران که هیچ‌گاه از هندورابی تهی نبوده است. هرچه هست هندورابی خود خود دل‌تنگی‌ست. حرف به حرفش، آوایش، از من مهجوری‌اش خود دل‌تنگی‌ست.

دل‌تنگی قفسی‌ست. درش باز است. آب و دان برایت ریخته‌اند. تمیزش کرده‌اند. چه کسانی؟ نمی‌دانم. اما نمی‌روی. نمی‌رود. پرنده نمی‌رود. پرنده، دل است یا دل‌تنگی؟ قفس کدامشان است؟ نمی‌دانم. من هیچ نمی‌دانم. چرا که قلبم هیچ‌گاه از دل‌تنگی تهی نبوده است که بدانم کدام ظرف است و کدام مظروف.

دل‌تنگی خاکستری‌ست. دیواری خاکستری که رویش پرندگانی سفید کشیده‌ای در حال پرواز از یک سوی دیوار به سوی دیگر. چرا بنفش نیست؟ یا سفید حتی. یا زرد کهربایی؟ نمی‌دانم. تنها چشم باز کرده‌ام و دیده‌ام که دل‌تنگی هست و زیاد می‌شود که کم نمی‌شود و پایانی ندارد و انگار که آغازی هم نداشته است. همیشه هست و همیشه خاکستری‌ست. یک حجم خاکستری خالی، درون قلبت که با هیچ چیز دیگری پر نمی‌شود.

نویسنده: لیلا حقیقت


نگارش دهم درس اول

موضوع: کلید

نگارش دهم - نگارش دهم درس اول - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشا نویسی - انشاء - نوشتن انشا - نمونه انشاء

مقدمه:
هنگامی که نام کلید به گوشم می خورد، یاد تنها چیز هایی که می افتم شاید گشودن و یا بستن چیزی باشد.هرچیز؛ هر چیزی که قفلی داشته باشد.می تواند یا جسم باشد و یا اینکه به احساسات و درونمان مربوط شود.

بند اول:
در زندگی ام به چیزهایی پی بردم . شاید کم سن و سال باشم ولی به هر حال تجربه هایی هم داشته ام. یکی از آنها این است که هر چیزی کلیدی دارد .شاید بتوانم صندوقچه ای را مثال بزنم که کلیدش گم شده باشد و درش هم قفل باشد ولی قطعاً راه حلی برای باز کردنش است. نباید زود ناامید شویم و همینجاست که می توانم بگویم صبر کلید مشکلات است.

بند دوم:
ولی کلیدی که یافتنش شاید سخت باشد ،کلید قلب انسانهاست.قطعاً حداقل یکبار مادر یا پدر خود را رنجانده ایم اما در این لحظه به این فکر می کنیم که چگونه دوباره قلبشان را بدست آوریم و یا به عبارتی کلید قلبشان کجاست ؟!

بند سوم:
قطعاً هر فرزندی تا به حال کلید قلب پدر و مادرش را بدست آورده! حتماً که نباید کلیدش وجود خارجی داشته باشد. خیلی از اوقات می توانیم کلید قفل ها را با گفته هایمان بدست آوریم.حتما که نباید آنها را در دستانمان بگیریم
و لمسش کنیم !
بند چهارم
ولی شاید بتوانم گفته هایم را نقض کنم ولی نه کاملاً.این مربوط به افرادی است که تا از یک نفر خوششان می آید کلید قلبشان را دودستی تقدیم حضور فرد مقابل می کنند ولی غافل از این که آن فرد می تواند چه استفاده یا بهتر است بگویم سوء استفاده هایی از آن کند!

بند جمع بندی:
و کلام آخر اینکه نباید کلید قلبمان را به راحتی و بی دقتی تقدیم دیگران کنیم.

نوشته: مریم محجلین،شیراز
دبیرستان امین لاری
دبیر :خانم مرضیه دارنگ

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش دهم درس ششم مثل نویسی

موضوع: زرافه و میز

مثل نویسی موضوع زرافه و میز - مثل نویسی - نگارش دهم - نگارش دهم درس ششم - انشا - نگارش - انشای آماده - انشاء - esmha.blog.ir

مراحل نوشتن:

  • در ابتدا فکر می کنیم هیچ تناسبی بین این دو وجود ندارد اما با کمی تامل در می یابیم
  • که هر دو چهار پا دارند باریک دراز
  • زرافه جاندار است اما میز بی جان
  • هر دو حرف " ز "دارند.
  • میز ساخته دست انسان است اما زرافه خیر
  • هیچ کدامشان شعور ندارند
  • برای دست یابی به ارتفاع سوار هر دو می شوم
  • سر چشمه هر دو طبیعت است
  • و .

متن تولیدی:
سرش را با افتخار بالا می گیرد یکی از بلند قدترین حیوانات کره خاکی با ابهت به اطرافش نگاه می کند چیزی شبیه به یک حیوان ساکت در گوشه ای زیر درختی جا خوش کرده بود چقدر در نظرش حقیر می آمد با تفاخر خود را به بالای سرش رساند چه خنده آور بود حیوانی چهار پا که از گردن و سر هیچ خبری در وجودش نیست چرخی در اطرافش زد و لکدی بر پهلویش و با پوزخنده ای اسمش را پرسید
آهی بلند کرد سکوتش را در هم شکست و گفت من میز تحریرم چهار پای بلند و لاغر دقیقا مثل خودت دارم انگار خالق هر دو ما یکی است خال های من آرام آرام مثل خال های بدن تو بر بدنم پیدا می شود از تنه درختان ساخته شده ام خواستگاه ما هم یکی است در اسم هر دو ما حرف ز دارند.
از خنده ات خوشم نیامد گاهی اوقات طفلی کتاب بر پشت من می گذارد علم می آموزد گاهی میز کار اتاق پزشکی می شوم که در سلامت انسانها می کوشد و هزاران فایده دیگر شما چطور؟ !!
لبخندی به زرافه زد و گفت شتر گاو پلنگ چطوری؟ !
زرافه شرمگین شد و سرش را پایین انداخت و با لبخند گفت چرا شتر گاو پلنگ؟!
میز گفت بیا کنار من بنشین تا برایت بگویم

نوشته: ملک محمد شاه ولی - دبیر نگارش ، خوزستان ، ایذه 


موضوع انشا: ماه و ماهی

انشا موضوع ماه و ماهی - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش - نگارش یازدهم - esmha.blog.ir

از زمانی که دیدم تو را همانند چراغی خانه ام را روشن کردی در تاریکی های محض شب های تنهایی و بی کسی، آمدی و شدی سبب، که دوست بدارم این سیاهی مطلق را . نه ،نه فقط چراغ خانه بلکه چراغ دل من شدی ، اما حال.
در پیچ و تاب حوض برای چندمین بار خانه ی کوچک، آسمانی، بدون ابرم را دور زدم که نگاهم به خورشید افتاد ، آرام آرام گل روغنی خورشید به پوست پرتقالی تبدیل شد و پایین و پایین تر رفت وآسمان را تنها گذاشت.
رنگ آبی آسمان به سیاهی تبدیل شد و سکوتی محض بر دل آسمان چنگ زد و بر وجودش چیره شد ، سکوت همانند مرگ خاموشی پروانه درد آور بود.
در آن طرف آسمان گردی سفید رنگی بالا آمد و دل تاریک شب را شکافت ‌. آن خورشید سفید رنگ آمد و خود را در قلب خانه من مهمان کرد.
او را که دیدم گویا بر سر سوگ آسمان چون نور امیدی می تابید‌. او را در دل خانه خود چون چراغ خانه دیدم که در آن مواقع و در آن لحظات گویا به زندگی من رنگ بودن را داده بود.
بی آنکه بدانم شیفته اش شدم ، شیفته آن روشنایی شیری رنگ و هر روز این علاقه افزایش می یافت .
با او سخن می گفتم از همه چیز و همه کس و او با مهربانی فقط یک شنونده بود ‌. از زمان های بی او بودن که چقدر سخت بود سخن می گفتم اما او فقط شنونده بود و بس.
چند شب درخشش فراوان شده بود و تابشش پر نور اما بعد از آن دیگر او را ندیدم.
تنها در تنهای شب با تو سخن می گویم برای آخرین بار:«تو ماه هستی و من ماهی. آفریده شده ام تا به دور تو در حوض کوچک خود بگردم و تو برای عاشق کردن من. حال که نیستی زندگی و زنده ماندن برای این حیوان کوچک قرمز رنگ معنایی ندارد.
از زمانی که دیدم تو را همانند چراغی خانه ام را روشن کردی در تاریکی های محض شب های تنهایی و بی کسی آمدی و شدی سبب، که دوست بدارم این سیاهی مطلق را .نه ، نه فقط چراغ خانه بلکه چراغ دل من شدی ،اما حال که از تو خبری نیست قلب من نمی خواهد بتپد ».
در سکوت محض شب ، ماهی همانند برگی بر روی آب شناور ماند و در آن سوی آسمان ماه بود
که بالا می آمد.
تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی
اندوه بزرگی است زمانی که نباشی

نویسنده: نگار ممبینی
دبیرستان عصمت میداوود (خوزستان)
دبیر: خانم مومبنی


موضوع انشا: قلم

انشا موضوع درباره در مورد قلم - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - موضوع انشا - نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم

گاه نرم نرمک راه می رود بی هیچ عجله ای در پیاده رویی سفید رنگ
و رد کفش های گِلی اش را یک به یک جا می گذارد،گاهی هم سراسیمه و
سرگردان بدو می رود تا به مقصد برسد .
قلم، رد پاهایش گاه یک داستان عاشقانه است با پایانی تلخ شاید هم شیرین و گاه شعری با ملودی از جنس باران.
گاه با آن چنان لطافتی آرام آرام و موذیانه ممنوعه هایی را فریاد میزند که
فقط در افکار گنجانده می شود و هرگز با زبان آدمی قابل بیان نیست .
قلم، خود اگرچه بی صداست ، اما زبانی برای نویسنده است کسی که
افکار و اندیشه های خود را آزادانه بر بالین کاغذ می نویسد ، بی هیچ هراسی
و کاغذ همچون فرزندی است که این پند و رمز را در خود محفوظ می دارد.
قلم، زبانی خاموش و یاور همیشگی دست هایمان.
روشن است آنگاه که دیده و خوانده می شود ، پر از فریاد است،

نویسنده: ثریا پاک پور.
دبیرستان اهرا، منطقه تولمات


نگارش دهم درس دوم

موضوع: باران

نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا در مورد باران - نوشتن انشا - enshay.blog.ir

هنگامی که خداوند باران رحمتش را برای مخلوقاتش به زمین فرو میفرستد،گوش هایم پر میشوند از نغمه های دلنشین نم نم باران و شوری در دلم می افتد و قلبم همانند قلب گنجشگ می زند،بی اختیار میشوم،پر از احساس میشوم،به سویش میروم،خیس میشوم،از بوسه های خدا بر روی زمین بی نصیب نمیمانم و حس میکنم لطف خدا را ،مور مور میشود تنم از لذت گویی که زندگی در رگ هایم به جریان افتاده است.
باران،رحمت الهی برای همه معنایی مشخص دارد،معنای خوبی ها و مهربانی های بی پایان خداوند و علاوه بر آن برای من نماد آزادی است؛به معنای رها بودن،رها بودنی که اساس زندگی ام است و بس.
صدای نم نم باران مرا به ایستادن بیشتر دعوت میکند و از طرف من نیز جواب مثبت میگیرد و من پر میشوم از حس امید به زندگی،لذت،شوق و عاری میشوم از منفی های زندگی،منفی هایی که نابودگرند ولی قدرت پاک کنندگی باران خیلی بیشتر است و آنها را به راحتی با خودش می برد گویی که از اول هم وجود نداشتند.
سپس بوی خوش خاک باران خورده بینی ام را نوازش میدهد و شوقم دو چندان میشود و دیدن قطرات شبنم گونه ای که روی گلهای سرخ باغچه قرار دارند حس اشتیاقم را به سر حدش می رسانند و در آخر هنگامیکه ابر ها،خورشید را پشت خودشان پنهان شده بود را پیدا میکنند؛خورشید آرام آرام بیرون می آید و نور اش را بر همه جا می گستراند و قطرات باران که هنوز منتظر نور اند،نور را میگیرند و رنگ های زیبایش را نمایان میکنند تا زیبایی اش پوشیده نماند و همگنان از زیبایی اش سراسر از لذت شوند و زندگی را ادامه دهند و من مادامی که رنگین کمان بوجود آمده در آسمان را نگاه میکنم چشمانم از ترکیب زیبای نور خورشید و قطره های باران برق می زنند و حس خوب زیبایی به قلبم تزریق می شود.

نویسنده:مطهر صفایی
نام دبیر:خانم الهام قربانی
نام دبیرستان: عصمتیه


نگارش دهم درس دوم
عینک نوشتن
نوشته ی ذهنی
موضوع کشتی

نگارش انشا موضوع کشتی - نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم - نگارش - انشا - انشای آماده - انشاء - انشا چه بنویسم - انشا نویسی - نوشتن انشا - enshay.blog.ir

کنار امن کجا؟ کشتی شکسته کجا؟ کجا گریزم از اینجا به پای بسته کجا؟

باضربه ای شدید از خواب بیدار شدم و چشمانم را در مقابل نور عصیانگر خورشید به سختی باز نگه داشتم. متوجه شکستگی عمیقی در بدنه ام شدم که در اثر برخورد با صخره ایجاد شده بود. آه از نهادم بلند شد، انگار تازه آن درد عمیق را حس کرده بودم.
چشمانم را به سوی هدایتگرم ، به سوی ناخدایم گرداندم. اما انگار از آن ناخدای پر ابهتم خبری نبود. کمی بیشتر به اطرافم چشم دوختم.نه از ناخدا خبری بود ونه از کارکنان کشتی که ناخدا برایشان چون یک اسطوره ای سهمگین بود.
لحظاتی رادرنگ کردم،صدایی شنیدم، چشمانم را به سوی منبع آن گردانیدم،متعجب شدم،تعجبم باعث رعشه ی شدید در تمام اعضای وجودم شد که باعث شد باشدت بیشتر در آب فرو روم.تعجبم از آن بود که ناخدایم را ناامید دیدم،شکسته تر از حال الآنم. او درحال باز کردن بند قایق اضطراری بود. قایق رادرآب دریا انداخت و پارو ن از من دور شد.
شکستگی را درقفسه ی سینه ام احساس کردم. چشمان پر ازاشکم رابه سوی ناخدایم دوختم که ذره ذره از از دیدگانم محو می شد و مرا تنها ودل شکسته رها می کرد .
چشمانم را بستم وخودم را به دریا سپردم تا شاید او هدایتگر خوبی برایم باشد.در اعماق دریا فرو می رفتم وبه این فکر می کردم که نباید به ناخدا اعتماد می کردم واین ناخدای بی رحم نبود که باخت بلکه من با دل دادن به این اسطوره ی بی رحم باختم.

نویسنده: زهرا مهدی نژاد
دبیر: خانم مهری عباس زاده
دبیرستان شهید غلامی
گیلان، نوخاله


نگارش دوازدهم نثر ادبی

موضوع: بغض زمستانی

انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - نمونه انشاء - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دوازدهم - نگارش دوازدهم درس دوم - چگونه انشا بنویسم - نگارش انشا موضوع زمستان

سرمای سخت دی ماهی با تمام وجود عرض اندام می کند. آسمان انباشته از ابرهای سیاهی است که هر لحظه باید منتظر انفجارشان باشی. هوا سنگین است و این سنگینی، حال دلم را وخیم تر کرده است آخر
هوای دلم نیز همچون هوای آسمان گرفته است. تفاوتی است چند ،که آسمان برف می بارد و دل من خون گریه می کند. آری حال دلم خوب نیست.
از باد سردی که می وزد تمام تنم می سوزد. سرما تا ژرفای وجودم ریشه می دواند. به انگشتانی که از سر زمزمه های عاشقانه ی زمستان خجل شده نگاه میکنم. دستانم را نزدیک دهانم می برم تا نفس هایم واقعیت را برای آنها بازگو کند و بگوید که عشقی وجود ندارد. بگوید که خام حرف هایش نشود و با گدازه های آتشین حقیقت به او اثبات کند که سرما به همین راحتی می رود و تنهایش می گذارد.
صدای هوهوی باد و قار قار کلاغ ها مراسم عزاداری طبیعت را کامل می کنند. درختان از غم مرگ فرزندانشان کمر خم کرده و با سوز صدای باد عزاداری می کنند. شانه هایشان می لرزد . اما سر بالا نمی آورند که مبادا غرورشان خدشه دار شود.
خدا هم حوصله نقاشی بومش را ندارد. همه جا را بی حوصله رنگ سیاه و سفیده پاشیده است. آسمان و ابرهای دیو مانند خوفناکش، سیاه پوشیده اند و زمین به تلافی سفید . پاردوکس جالبی نیست
نیستی را فریاد میکند.
از این زمستان خشک و خشن، سرما تنها چیزی است که دوست دارم زیرا تنها چیزی است که با حال و هوای اتاقک پوچ و خالی سمت چپ سینه ام تناسبی عجیب دارد .
آری
حال دلم خوب نیست

نویسنده: مهسا عباسی
دبیرستان: فردوس خولنجان مبارکه
دبیر: خانم صادقی

نگارش دوازدهم نثر ادبی با موضوع بغض زمستانی - enshay.blog.ir


نگارش دوازدهم درس دوم نثر ادبی

موضوع: کنکور

نگارش انشا موضوع کنکور - نگارش دوازدهم - نگارش دوازدهم درس دوم - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - نوشتن انشا - انشا نویسی - نگارش

موهایم را باد پریشان کرده، اما دلم را نمی دانم؟ نمی دانم کنکور با دلم چه کرده، نمی دانم ،قلم را چگونه در صفحه دفترم حرکت دهم که جمله‌ای بنویسم درخور حالم! طوفان پریشانی؟ یا پریشانی طوفانی؟

روزهایم سخت می گذرد این روزها حسرت دوران کودکیم را می خورم که تنها نگرانیم حل مسئله‌های ریاضی بود و خط کش معلمم.
گاهی با خودم می گویم نمایشگاهی بزنم ‌و نقاشی هایی را که موقع درس خواندن برای کنکور می کشم ، به نمایش بگذارم، حتما نمایشگاهی زیبا ،هنری ودیدنی خواهد شد.
هر ده دقیقه ای که درس می خوانم دو ساعت کتاب را ورق می زنم، ببینم چند صفحه مانده‌ و غرق افکارم می شوم ،در خیالاتم سیر می کنم وخوشم باخیالبافی هایم و اگر وقت شد در این فاصله درس هم می خوانم.

پدرم میگوید:
”نگران نباش دخترم اگر هم رتبه ی خوب نیاوردی ، مشکلی نیست! بالاخره مملکت به حمال هم نیاز دارد
می گوید:"اگر بیست نفر مانده به آخر هم بشوی بازهم در محله برایت شیرینی پخش می کنم و جشن می گیرم !
از حرف پدر ،خوشحال می شوم می پرسم:چرا؟
می گوید:”چون خوشحال می شوم ببینم، بیست نفر از تو خنگ تر هم در ایران هست
با این امیدواری‌هایی که پدرم می دهد می ترسم در دریای محبتش غرق شوم وبه روز کنکور نرسم.
هراس دیگر من این است که بعد از پشت سر گذراندن این غول دوسر ،کنکور، وقتی رتبه‌ام را که برای دوستانم ارسال می کنم خوشحال شوند وفکر کنند برایشان شارژ ایرانسل فرستاده ام و من شرمنده شان شوم .شاید برای همین است که گفته شده : " رتبه کنکور شخصی است لطفاً سوال نفرمایید.حتی شما دوست عزیز! "
بگذریم.
بیایید کمی جدی باشیم.
ای کاش برمی گشتیم به آن دوران. یعنی؛دوران کودکی.
کودک که بودم ‌می‌گفتند:”تا کی می خواهی کودک بمانی بزرگ شو!
بزرگ شدم گفتند:”کودک درونت را زنده نگه دار و من همیشه تشنه کودکی ماندم.
ای کاش کودکی ام مانند دوچرخه قراضه ام همیشه پنچر می ماند وبزرگ ترین شیطنتم نقاشی با مداد رنگی ، روی دیوار می ماند.
ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم و در واقع کنکور برایم مفهومی نداشته باشد.

باری، خدا بزرگ است ناامید نباش، هنوز هم دیر نشده به خودت بیشتر نگاه کن بیشتر از این ها چهره ات را در آینه ی قدی اتاقت تحسین کن.گاهی خودت را نیمه گمشده خودت بدان شاید روزی دلت برای امروزت هم تنگ شود!
گذر زمان از آنچه در آینه می بینی به تو نزدیک تر است. وکنکور هم مثل گذر زمان.

نویسنده:معصومه‌گوهری
دوازدهم انسانی،قوچان
دبیر:سرکار خانم تحقیقی


نگارش یازدهم گسترش محتوا زمان و مکان

موضوع مراسم عروسی

انشا موضوع مراسم عروسی - نگارش - نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس دوم - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - نوشتن انشا - انشا نویسی

بخش اول:

در زمان قدیم مراسم عروسی در بین اقوام بلوچ هفت شب و هفت روز برگزار می شده و خانواده عروس و داماد هر دو در خانواده پدر عروس این هفت شب را به جشن و سرور می پرداختند.شب اول مشغول آماده کردن حجله برای عروس می شدند،عروس تا زمانی که شب حنابندان می شد در این حجله می ماند و بیرون نمی آمد،پنج شب و پنج روز در آن حجله بود.لحاف بزرگی که مادر عروس دوخته بود را در آن حجله پهن می کردند تا عروس روی آن بخوابد،یک پشه بند ساده محلی که کار دست ن محل بود را به چهار تا چوب می بستند و دور آن را ملحفه می کشیدند تا هیچ کس عروس را نبیند و بعد از اتمام آن هلهله و ساز،دهل می زدند و شب دوم دوباره به همین منوال پیش می رفت،تمامی اهالی محل دور هم جمع می شدند و خیاط ماهر محل را برای اندازه گیری و دوخت لباسهای عروس می آوردند چون در آن زمان چرخ خیاطی در دسترس نبوده،با دست لباسهای عروس را می دوختند و با دوخت کامل هر لباس هلهله می زدند و با آن لباس می رقصیدند.اما شب سوم،در این شب همه اقوام و فامیل با کمک هم به خرد کردن کله قندها می پرداختند،نخود می کوبیدند و کارهایی از این دست.حالا به شب چهارم می رسیم،که در این شب به آراستن و تزیین لباس به سر می رسید،لباسها را تا زده و با مشک خوشبو می کردند و در سینی های مسی که به لهجه محلی گلاسی می گفتند،می گذاشتند و در ادامه به شب پنجم که به آن حنا کی می گفتند و امروزه هم این مراسم برگزار می شود،می رسیم.در این شب برگهای حنا را در هاون می کوبیدند تا خوب نرم شود و بعد در تشت زیبای محلی می ریختند،یکی از ن بزرگ و از اقوام نزدیک داماد آنها را خیس می کرد و بقیه اقوام داماد دور آن می رقصیدند و ساز،دهل می زدند و خانواده عروس فقط تماشا می کردند،کف می زدند و بعد از شام،از نیمه شب گذشته داماد را حنا می بستند و تا زمانی که هوا روشن می شده،شعرهای محلی خوانده،کف می زدند،می رقصیدند.بعد از پنج شب نفس گیر،شاد برای خانواده عروس و داماد بالاخره شب ششم یعنی حنابندان فرا می رسید و عروس هم بعد از پنج روز حبس بیرون می آمد و لباسی را که مادر عروس برایش دوخته یعنی لباس شب حنابندان را بر تنش می کردند و بدون آرایش،با همان چهره دخترانه او را در اتاقی می بردند که داماد آنجا نباشد و عروس را نبیند.خانواده داماد لباسهایی را که در سینی های زیبا تزیین کرده بودند روی سر گذاشته و از خانه پدر داماد تا خانه پدر عروس پیاده و با ساز،دهل می رفتند.سینی های پر نقش و نگار با آن پارچه های رنگارنگی که روی آنها کشیده بودند چشمان را از حدقه در می آورد و مایه عذابی برای ن کنجکاو محله شده بود که سینی هایی به این زیبایی چه لباسهای زیباتری را در خود دارد وقتی که به خانه پدر عروس می رسیدند،مردها،زنها جدا جدا می رقصیدند.بعد از اتمام رقص و استقبال زیبای خانواده عروس که مات و مبهوت حرکات خانواده داماد بودند،لباسها را تحویل مادر عروس داده تا آنها را جایی پنهان کند که کسی نبیند.این کنجکاوی تا بعد از شام برای ن ادامه داشت.بعد از شام با نوای ساز،دهل یکی از زنها لباسها،چادرها،کفش ها و.را یکی یکی از سینی بیرون می آورد و به دست خواهر داماد می داد تا او به زنهای مهمان نشان دهد و خانواده عروس به رسم تشکر از مادر داماد شعر می خواندند:*در صندوک ای طلا،بالای صندوک ای طلا/در صندوک واکنی،رختن عروس در کنی.و خواهر عروس هم لباسهای داماد را تک تک از سینی بیرون می آورد،نشان می داد و خانواده داماد متقابلا می خواندند: در صندوک ای طلا،بالای صندوک ای طلا/در صندوک واکنی،رختن شیری درکنی.منظور از شیری در گذشته داماد بوده است.بعد از نشان دادن لباسها حنابندان شروع می شد«حنای محلی خوشبو که برای عروس و داماد به صورت جداگانه در ظرفهای زیبا تزیین شده بود» در ابتدا تشکی زیبا با دوخت و دوز دستی را زیر داماد پهن می کردند و او را حنا می بستند،دور او می رقصیدند،شعر می خواندند: حنا حناش می بنیم،بر دست،پاش می بنیم/اگر حنا نباشه آب طلاش می بنیم.
*در صندوق از طلا،بالای صندوق از طلا/در صندوق باز کنید،لباسهای عروس را بیرون بیاورید.

ادامه مطلب

نگارش دهم درس دوم عینک نوشتن

موضوع: رشد گیاه

انشا موضوع رشد گیاه - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم درس دوم - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - نوشتن انشا - نمونه انشاء

عوامل بسیار زیادی شکوهمندانه و دلسوزانه در رشد نهالی کوچک و نهیف نقش دارند.به او کمک میکنند ومانند پدرومادری دلسوز و مهربان زیر پَروبالش را میگیرند واز جان خویش برای او جان فشانی میکنند.تا زمانی که شیرهٔ جانش به بار بنشیند وشکوفایی اش طبیعت را سرشار از شوق وشور ونشاط کند.تا زمانی که محبت هایی که در حق او شده تبدیل به چشمه ای جوشان وپایان ناپذیر در وجودش شودومحبت سرشار او دیگر مخلوقات الهی را فرا بگیرد.خورشید هر روز پر فروغ تر،با شکوه تر ومهربان تر از قبل طلوع میکند ودر آسمان بی کران وبی انتها رخ نمایی میکند.آنچنان غروری دارد که وجودش از آن غرور شعله ور میشودوگُر میگیرد،آنچنان گرما وحرارتی که از غرور او حاصل شده است امّا در عین حال به نیازمندان نیز یاری میرساندو این گرما را با ایشان به اشتراک میگذارد.نهال کوچک نیز یکی از این نیازمندان است که مراقبت ها وکمک ها میخواهد تا پایدار شود،تا استوار شودو خود یاری رسان عده ای مسکین باشد.نهال کوچک که خورشید را میبیند،پرتو اش را همچون آغوش مادری مهربان،گرم و صمیمی احساس میکند وآنچنان که کودکی خود را در آغوش مادر خویش رها کند تا آرامش یابد،خود را در پرتو این مهربان مادر رها میکند تا وجودش از محبت فراگیر خورشید پُر شود وعزمش را به جُنب وجوش وادارد.در همین حین که مادر وفرزندِ نهیفش در آغوش یکدیگراند،برادرانی پُر سر وصدا وچاق وچِله، هوهو کنان وهمراه آقای باد از راه میرسند.انگار که از قبل قصد قطع رابطهٔ مادر وفرزند را داشته باشند،سریع راه پرتو خورشید را سَد میکنند وشروع میکنند به بارش.بارش بارانی سهمگین بر سر جنگل.این قطرات وحشی وسرکش هر چند به گیاه آسیب نیز میرسانند وزُلف او را دگرگون و آشفته میسازند امّا نیکی هایشان بر بدی های ایشان چیره است.اگر همین قطرات گاهاً بی رحم نباشند ،گیاه نمیتواند رشد کند وپَر بار شود.دیری نمیکشد که هیاهوی این برادران پایان می یابد ودوباره گوهرِ تابناکِ آسمان قدرت و روشنایی خویش را به رُخ میکشد.وهر یک از این برادران را به یک سوی پراکنده میکند.در این میان از یک عامل مهم و دلسوز وپشتیبانی محکم واستوار غافل شده ایم.آیا میتوانید حدس بزنید او کیست؟کسی که شاید غمی بزرگ،به اندازهٔ تمام دنیا،در قلبش باشد امّا ذره ای از آن غم واندوه در چهره اش نمایان نیست،کسی که دلی به وسعت دریا دارد و حتّی بزرگ تر از دریا!!!کسی که وقتی از همه کس متنفر میشوی،کسی را جز او به خود نزدیک حس نمیکنی،کسی کهکسی که.هرچه در وصف ایشان گفت باز هم کم است.حال فکر میکنم حدس زده باشید او کیست؟پدر!!آری پدر.!!وپدر این جوان پر امید و سرزندهٔ ما کسی نیست جز آقای خاک.کسی که همواره فرزند خویش را در آغوش دارد وریشه های تند وتیزش را با تمام وجود میپذیردو هیچ از او به خود نمیگیرد.آقای خاک همواره ساکت وسر به زیر ودر عین حال پر غرور و سرافراز کار خود را انجام میدهد.در شبانگاهان که صدای موجودات سحرخیز سکوت شب را در هم میشکند،در صبحگاه و.
ایشان خسته نمیشوند وهمواره برای عزیز تر از جان خویش میکوشند.مبینید.!؟؟میبینید که پروردگار متعال چگونه آهنگ طبیعت را سروده است.سروده ای که از هر آواز وشعر وآهنگی زیباتر ودلنشین تر است وروح آدمی را از تن جدا وبه عرش الهی میبرد.چنین است قدرت یگانهٔ او.
(فَبِاَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان)سورهٔ الرحمٰن. آیهٔ۶۹
پس کدامیک از نعمت های پروردگارتان را انکار میکنید؟

نویسنده:امیرحسین جعفری
دبیر:آقای حسینی
دبیرستان امام حسین همدان


نگارش دهم درس دوم عینک نوشتن

موضوع: پاییز

نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم درس دوم - نوشتن انشا در مورد موضوع فصل پاییز - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - نوشتن انشا - انشای آماده

پاییز جلوه ای از زیبایی آفرینش است، 

وقتی پرندگان در حال کوچ در آسمان تابلوی شگفت انگیزی را می‌سازند،نقاش پاییز با ترسیم نقش نگاری به زمین، کار و تلاش خود را آغاز می‌کند. به درختان پیراهنی رنگارنگ هدیه می‌دهد و به هر درختی رنگ و لعابی می‌بخشد و با رنگهای مختلف تزئین می‌کند، نارنجی، قهوه ای، قرمز و. آسمان هم تیره و غم ناک است و ابر ها از غصه زیاد در این فصل هر لحظه شروع به گریه و باریدن می‌کنند.
پاییز، آرایشگریست که قیچی به دست گرفته و مو های درختان را کوتاه و کوتاه تر می‌کند، موهای خشک شده و به روی زمین می‌ریزند و صدای خش خش آنها زیر پای دانش آموزان آرامش را به آنها که به مهد دانش می‌روند هدیه می‌دهد. دستهای بخشنده پاییز میوه های متنوعی به ما می بخشد که گاه چون یاقوتهای سرخ چشم را خیره می‌کنند
پاییز، این فصل دلدادگی ها و زیبایی‌های چشم نواز، پادشاه فصلهاست.

نویسنده: سمیرا ناروایی رحمانی
دبیر: خانم حسین پور
دبیرستان فاطمیه گرگان،


موضوع انشا: قفس

انشا موضوع قفس - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم درس دوم

موضوع: قفس

وچه دلگیراست وقتی نام تورا باپرنده ای می برند.باپرنده ای که دوبال داردویک آسمان نیلی بلند؛آری تورامیگویم ای قفس.
ای که،میله های رنگ پریده ات حکایت از غربت پرنده دارد.دلم می سوزدآنگاه که یک قناری کوچک با تو انس می گیرد؛وفقط به پریدن می اندیشد.
قفس یعنی دلتنگی،دلمردگی،افسردگی. یعنی مرگ پرنده باچشمان باز.
قفس یعنی حسرت پرواز ،یعنی چک چکه های دلتنگی روی سقف یک قلب ،یک قلب کوچک از یک پرنده کوچک.
وقتی باران برپهنای زمین می بارد وشبنمی بربرگ گل می نشاند ،وزمین راخیس از طراوت می کند.هیچ می دانی درقفس حسرت باران داردوحسرت پرواز زیر بام بارانی آسمان را دارد؟
اگر می دانستی هیچ گاه برای پرنده قفس نمی ساختی ،بال عاشقی هارانمی بستی ای انسان.قفس مساز برای پرنده ای ،شاید برایت دعا کند تادر قفس دنیا گرفتار نشوی.

نویسنده: زهرا اسلامی
دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
دبیر: خانم اسکندری

انشا - انشا موضوع قفس - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم درس دوم

موضوع: قفس

همه مغز ها درون اتاقکی هستند که گاه وسعت اتاق شان همچو دریا پهناور و وسیع می شود و گاه آنقدر تنگ و تاریک میشود که نامش را قفس می گذارند.
مغز انسان ها درون قفس هایی سرد هر بار با پرتاب کردن کتاب ها به آغوش مغز سطل زباله تنگ تر و تاریک تر می شود.
و هر ثانیه که مغزی چشمانش را می بندد و پلک می زند، چیزی بیش تر از تاریکی قفس را نمی تواند ببیند، گویا نه از سنگ ها درست شده است که با نور و روشنایی مغز شکافته شود و نه از ف که گاه با عصبانیت ف ذوب شود بلکه فقط از کاغذ های مشکی و سیاهی با قدرتی بی نهایت قوی درست و ساخته شده است.گویا این کاغذ ها همان نفرین های کاغذ های کتاب هایی هستند که بدون اینکه حتی ورق زده شوند از بیرون بازنشسته و برکنار می شوند و از درون به قفس هایی از جنس پولاد در می آیند.
اما سرمای قفس های کاغذی از کجا می آید؟
آری به گمانم این سرما همان دانایی گذشته است که با رشد نهال کوچک جهان به نادانی و جهل تبدیل می شود .
واین مغز آنقدر در قفس تنگ و تاریک یخ می زند که احساسش را به دوستان صمیمی اش انگشتان دست و پا و حتی به دشمنش قلب می دهد که حداقل این انسان کمی با قلب سنگی اش درد مغز را درک کند.
این قفس نه تنها خواندن هر کتابی را نمی پذیرد بلکه رنج و درد مغز را دو چندان می کند . پس شما هم می دانید که سرمای زمستانی را که احساس می کنیم حاصل از برف و باران و یخبندانش نیست شاید هم فقط بخش اندک از آن باشند زیرا این سرما بخاطر آن است که همه خودشان را با کتاب هایی که ارزش خواندن ندارند نیز مشغول می کنند.
و درون قفس هم آنقدر تیره و تارتر و سردتر میشود که دگر مغز به ستوه می آید و با دل و جانی آشفته می گوید:
آرام آرام خواهید مرد
اگر کتاب نخوانید
اگر به صداهای زندگی گوش ندهید
اگر آنچه می کنید ، ارزیابی نکنید
آرام آرام خواهید مرد
اگر خطر نکنید
اگر به دنبال رویای خود نروید
امروز دل به دریا بزنید ، کاری انجام دهید
و به خودتان اجازه ندهید آرام آرام بمیرید
و
فراموش نکنید که همواره با قفس بجنگید و با نشاط باشید.

نویسنده: مائده کمار
دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
دبیر: خانم اسکندری

انشا - انشا موضوع قفس - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم درس دوم

موضوع: قفس

قفس در چهار دیواری یا محیطی که راه فراری نداشته باشد خلاصه نمیشود بسیاری از ماها در قفس هایی قرار داریم که خود از آن بی خبریم و وقتی به خود می آییم افسوس می خوریم اما فایده ای ندارد . قفس های روحی و ذهنی ،اعتقادی و
این ها همان قفس هایی هستند که استعداد ها وتوانایی های مارا محدود و روح مارا ضعیف و ناتوان می کند و از ما یک جسم بی جان می سازد .
همه ما شاید در ظاهر آدم های قوی به نظر برسیم اما اگر جایش باشد ،می شویم همان کودک پنج ساله ای که هنوز هم پشت ویترین عروسک ها برای خود باربی انتخاب می کند و یا آنکه بی خیال در گوشه ای از خیابان با شوق بستنی اش را میخورد بی آنکه از مردم خجالت بکشد .
به نظر شما باز هم می توانیم قایم باشک بازی کنیم؟؟
هنوز هم جسارت قایم شدن و بعد از آن سک سک کردن را داریم؟
ولی من می گویم این بار اگر قایم شویم شاید هرگز به دنبالمان نگردند و برای همیشه از یاد برویم!

نویسنده: فرشته جعفری
دبیرستان امیر کبیر
دبیر: خانم اسکندری

انشا - انشا موضوع قفس - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم درس دوم

موضوع انشا: قفس

همین که از شکم مادر بیرون می آییم امید داریم پا به دنیایی زیبا تر از شکم مادر بگذاریم اما همین که چشم می گشاییم خود را درون قفس هستی می یابیم و شروع به گریه کردن می کنیم گرچه در این دنیا زیبایی هایی همچون خورشید فروزان ماه تابان در شب و ستاره هایی که در آسمان تیره خود یکی پس از دیگری چشمک می زنند طبیعت بکری که چشم برداشتن از آن خود دیوانگی ست عطر های به شوق آورانه رز لاله نرگس همه نشان از عظمت هستی می دهند اما چه فایده ای دارد که این زیبایی ها درون قفس محبوس باشند ما خود انسان ها با طمع به دست آوردن قدرت و گناه های پی در پی خود نرده ای از جنس غفلت به دور خود حصار می کنیم اما ناگاه از آن که خود را درون قفس هستی حبس کرده ایم اما وای بر آنان که افزون بر قفس هستی خود را درون قفس دل زندانی کرده اند و نمی گذارند تابش نور الهی درون آنان نفوذ کنند.

نویسنده: سمیه عارفی
مدرسه امیر کبیر
دبیر: خانم اسکندری

انشا - انشا موضوع قفس - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم درس دوم

موضوع انشا: قفس

انسانها دارای فکری آزاد و خلاقانه هستند، به دریاها سفر می کنند بدون آنکه خیس شوند، به دل زمین می روند بدون آنکه نقطه ای از زمین را بشکافند، به جنگل ها سفر می کنند بدون آنکه شاخه برگی را کنار بزنند.
اینهانشانگرفکری ازادو بدون محدویت می باشند؛اگر اطرافتان این آدم هاراببینید حتمادرآنها فکر ایده آل و انگیزه ای پرذوق و شوق راخواهید یافت ، و درزندگی احتمالا آدمی موفق خواهند بود .
اما از اینگونه آدمها که بگذریم پشت سر این آدمها قفس های بزرگی می بینید که انسان های همیشه منفی نگر ، افسرده، قضاوت کننده و. زندگی می کنند.
این دسته آدمها هیچ وقت به قدرت و تاثیرگذاری ذهن و فکر توجهی ندارند و چون چیزی که برای آنها وجود خارجی نداشته باشد بی اثبات هستند .
بادیدگاهی منفی خودرا درون قفس زندانی کرده که نه پای پیش دارند و نه پای پس !قفس ها محدویت های زیادی دارند و هرلحظه آدمی را زجر میدهند تاکه نفس شان بند بیایدو جسم شان ازهم متلاشی شود.

نویسنده: هانیه خدادادی
دبیرستان امیرکبیر
نام دبیر: خانم اسکندری


نگارش دهم درس دوم عینک نوشتن

موضوع: نماز

گارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - موضوع انشا درباره در مورد نماز - نوشتن انشا

خدایا صدایم را می‌شنوی؟
خدایا صدایم را می‌شنوی ؟ دلم بد جور هوای تو را کرده است! خدایا صدایم را می‌شنوی؟ کمی پایین بیا کمی دستم را بگیر . بگذار سر روی شانه‌هایت بگذارم و یک دل سیر گریه کنم ! عجیب حالم بد است . صدایم را می‌شنوی؟
آری گویا وقت دیدار فرا رسید، باید خودم را آماده کنم ! بعد از پوشیدن چادر گل گلی که از مادربزرگم هدیه گرفته بودم سر پا ایستادم و چشمانم را بستم ! که دیدار شروع شد!.
خدایا! کنارم هستی؟ می‌شود سر روی شانه‌هایت بگذارم؟ دلم بد گرفته است ،دلتنگی امانم را بریده ! اگر نفسی می‌‌آید و می‌رود به امید توست تویی که میدهی امید به من دیگر از این آدم‌ها خسته‌ام ! می‌شود کمی از بهشت برایم بگویی؟ می‌دانی خدایا می‌خواهم درد‌ و دل کنم
می‌شود بیماری‌ها را از بین ببری ؟ می‌شود از داغ روزگار کم کنی ؟ اگر اینها برای عاقل کردن ماست ما ترجیح می‌دهیم نادان بمانیم ! خدایا می‌شود نان شب همه را فراهم کنی ؟ می‌شود حداقل یک امشب کسی گرسنه نخوابد ؟ می‌شود عروسک‌ها را کنارشان و مداد‌رنگی‌ها را داخل کیف‌هایشان بگذاری؟ یک امشب معجزه کن ! دنیا گویی قهر کرده است. روی خشن خود را به ما نشان میدهد .
این روز‌ها غم مهمان خانه‌های ماست گویی به او خوش میگذرد ! ول کن ما نیست !!! بعضی‌ها فراموش کرده‌اند که شما هستید . دوست ندارم بروم ! دوست دارم بیشتر بمانم بیشتر صحبت کنم . می‌شود بیشتر بمانی ؟؟؟؟
زمان دیدار به پایان رسید . خدا سکوت را خوب می شنود، فریاد‌های آن را خوب درک می‌کند . حرف‌های چشمانم را با صدای بلند می‌خواند!
نماز یعنی در و دل کردن با کسی که بدون قضاوت به حرف‌هایت گوش کند . ما آدم‌های خوبی نیستیم با دستان خود دیدار را کنار میزنیم ! خدایا ما نمازگزاران به عشق تو دیوانه‌ایم . دیدار تو وقت سحر از غصه نجاتمان می‌دهد . همیشه استرس آن نسخه‌ای را دارم که سر نماز سحر برایمان می‌پیچی!!!
می‌دانی خدایا می‌گویند وقتی کارت دعوت مهمانی‌ات را میان مردم پخش‌ میکنی اگر آرزو کنم بر آورده میشود. اما نمیدانم ، نمیدانم از کدام شروع کنم . ای کاش با من سخن می گفتی ای کاش.
ای کاش خدایا الان پیشم بودی کنار من ! می‌دانم سرزمین ما جای خوبی نیست اما بیا کنارم بنشین می‌دانی ، خیلی وقت است که حتی با دیدار تو این قلب یخ زده‌ام جان نمیگیرد . میدانم پاییز را فرستادی که دلتنگ‌ترم کند !!! چه به پاییز گفته‌ای که اینگونه بی محلی میکند ، سردی نگاهش این روز‌ها بد عذابم میدهد !
ساعات دیدار با تو کم و سخن بسیار است‌. این‌ روزها هم که حال من طوفانی است ،بارانی است. خیلی وقت است که زمستان در من شروع شده این دیدار توست که بهاری میکند حال مرا ! سخن گفتن با تو
خدایا میدانی چی دوست دارم اینکه سر نماز بیایی کنارم بنشینی ، من تو را صدا کنم و بگویی: جانم مینا جان ! من نیز از اینکه اطمینان داشتم که آمده‌ای سر بر روی شانه‌هایت بگذارم و بگویم از همه‌ی آرزو‌های که خود‌ آنها‌را میدانی از آن کسی که خودم و خودت جریانش را میدانیم !!! دست نوازش بر سرم بکشی تا آب شود برف‌های درونم و از چشم‌هایم بیرون بریزد .!
خدایا دیگر سرت را به درد نیاورم! زیادی حرف زدم . فقط یک خواسته دارم از تو خدایا شنیده‌ام بهشتت را بی‌نظیر درست کردی !! بیا .به دیدنم بیا و من را پیش خود ببر . فقط یک لحظه بهشت را ببینم اگر دلم خواست برگردم به زندگی و اگر شما اجازه ندادین به این دنیای بر می‌گردم !
راستی نگفته بودم دلم برای دیدنت پر میزند .
نه! انگار نه انگار فایده ندارد خودم می‌آیم !! سر همین نماز باید خدا را به زمین بیاورم !!! تا ببیند حال‌ و روز دل دلتنگ مرا . تا ببیند زندگی با ما یار نیست ! حوالی من حتی هوا آدم را به قتل می‌رساند روی قلبم نوشته شده :
(( هشدار ، هشدار لطفا نزدیک نشوید خطر ریزش و ترکیدن !!! بازدید فقط توسط خدا !!⚠️))
باید بروم خیلی دیر شده . باید به دنبال خدا بروم . هشدار جدی است !!!

نویسنده : مینا رستمی
دبیر : خانم قربانی
پایه دهم
دبیرستان عصمتیه کرمانشاه


نگارش دهم

درس دوم عینک نوشتن

موضوع: تفنگ

نگارش دهم - نگارش دوازدهم درس دوم - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشا نویسی - انشای آماده - نوشتن انشا - انشا درباره موضوع تفنگ - نمونه انشاء

در یک صبح بهاری با صدای گوش نواز پرندگان بیدار شدم و از پنجره نگاهی به بیرون انداختم. خورشید خانم داشت زمین را گرم می کرد، ناگهان صدای گوش خراشی را شنیدم و به دنبال آن گنجشک کوچکی را دیدم که با بالهای خونین نقش بر زمین شد، با خودم گفتم نکند باز شکارچی ها به جان این پرنده های بی زبان افتاده اند؟ بله حدسم درست بود.
از خانه کمی دور شدم، به جنگل رسیدم تا عامل این کار را پیدا کنم، کسی در جنگل نبود ولی از آن دور چیزی توجهم را به خود جلب کرد، یک تفنگ بود. جلوتر رفتم و آن را در دست گرفتم ، با خشم و نفرت گفتم: چرا دست به این کار پلید می زنی؟ اگر به جای یک پرنده، یک کودک نقش بر زمین شود چه؟ تفنگ جواب داد: ای دخترک مرا چنین قضاوت نکن. وقتی من به دست انسان های پلید می افتم بسیار اندوهگین می شوم .چون می دانم آنها جان افراد بی گناه را می گیرند و خانواده شان را داغ دار می کنند، اما وقتی به دست رزمنده ای می افتم به خودم افتخار می کنم که دست اشخاص پلیدی از روی زمین کوتاه می شود و حق مظلومان از ظالمان گرفته می شود.
در واقع این انسانها هستند که می توانند از من درست یا نادرست استفاده کنند. پس تو در ذهنت مرا همچون دیو تصور نکن زیرا که دلم مانند کارم پلید نیست.

نویسنده: عاطفه جافر
دبیرستان:صدیقه کبرا (س) - گرگان


نگارش دوازدهم شعر گردانی سازه نوشتاری

عشق شوری در نهاد ما نهاد

نگارش - نگارش دوازدهم - شعر گردانی سازه نوشتاری - انشا - نوشتن انشا - انشاء - انشای آماده

به قول شاعر عشق در هر لحظه همراه آدم است؛ حالا عشق به هر چیزی میخواهد باشد، آدم یا گل و گیاه. ریشـه در جان ما می کند و تمام وجود مارا مملو از احساس و امید می کند.
دم بـه دم در هر لباسی رخ نمــود، راست می گویند؛ در تمام رنگ ها و کوچه پس کوچه های شهر می توان چیزی را که دنبالش هستی و به یادش هستی دریابی و آن را حس کنی.
نیازی نیست در کنارت باشـد با جسم به این بزرگـی حضور داشتـه باشد تا متوجه بشوی؛ همـین که در دلت اعلام حضورش را می زند کافی است.

نویسنده : فاطمه جوان،
دبیرستان فاطمه زهرا وحدتیه
دبیر: خانم صغرا مزارعی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


موضوع انشا: دلتنگی

انشا موضوع درباره دلتنگی - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم

آیا شماهم دلتنگ می شوید؟ چنان که عاشقی از دلتنگی معشوقهٔ خود زندگی خود را تار و تباه ببیند. دلتنگی به حرارت عشق مجنون و عزم فرهاد، به وسعت دل لیلی و قلب شیرین. آری؟؟
با شما هستم که انگار صد سال است تارعنکبوت فقدان عشق ومحبّت در گوشهٔ دلتان جا خوش کرده است!! آیا شما هم دلتنگ میشوید؟آیا شما احساس وعاطفه دارید؟من که فکر نمیکنم.اگر احساس وعاطفه داشتید،این زندان را خودتان برای خودتان غم انگیز تر نمی ساختید.اشک های بی محل چشم هایتان نه از روی محبّت وعاطفه یا حتی عشق است،بلکه بخاطر مؤفق نشدنتان در نقشهٔ غم انگیز ساختن این دنیاست.آیا تا به حال دیده ایدکه زندانیان یک زندان به خود رنج ومشقت وارد کرده واز امکانات حداقلی آنجا استفاده نکرده ویکدیگر را نیز آزارواذیت کنند؟حتماً می گویید این دیوانه ها دیگر کیستند؟این دیوانه ها خود مریض پندار هایی به نام انسانند!!آری!شماها!!شماها که خودتان را برتر از هر مخلوق دیگری می پندارید امّا از همه دیوانه تر وکم عقل ترید.هیچ میدانید دلتنگی چیست!!؟؟نه!!!معلوم است که نمیدانید؟؟
اصلاً چرا از شماها میپرسم؟خُب،من هم از شمایَم وباید قاعدهٔ بازی را رعایت کنم.باید دلتنگی ام را با صحبت با شما دوچندان کنم.امان از دست انسان.
کسی بی آنکه در را باز کند،بی آنکه نظر مرا بپرسد،درب قلبم را شکسته ووحشیانه از قلبم بیرون زده.انگار که بخواهد اثری از او نماند، غافل از اینکه این کارش تماماً و تماماً اثری ست از یاد نرفتنی. چند روزی ست که قلب بی دروپیکرم هجوم های بی امان سرما را میپذیرد.دیگر کاملاً سرد وبی روح شده. هیچ نور وگرمایی نمی تواند در کالبد مرده ی قلبم اکسیرِ عشق بدمد.کسی بیاید،کسی بیاید وبنایی نو در قلبم بنشاند.با شمایَم ای مردم سنگی!!هرچند،حق دارید امتنا کنید. کسی را چه اشتیاق به ساختن بنایی نو در سرزمینی مرده!! آن هم شما که روزنه ای امید به کمکتان ندارم. در دنیای شما باید آن نازنین دستی که یاری رسان است،مایهٔ پایداری حیات دانست.سرزمین مردهٔ دلم را کسی جز او که ثباتش را وآرامش وروح وجان وعشقش را از دلم گرفت،نمی تواند زنده کند.این احساسِ احمقانه و ناخوشایند،مهمترین و بهترین و عاشقانه ترین احساس زندگی ام است. گویی باید از معشوقه جدا بود تا قدرِ عشق ایشان دانست. در دور بودن از اوست که بیشتر در او غرق میشوی و غرق می شوی و تمامِ وجودت را فرا میگیرد. تمامِ راه های دهلیز قلبم بسته شده و مرا در چارچوبی تنگ و ترش حبس کرده است. گمانم نبود که دهلیزی گیج کننده و متنوع اینچنان خسته کننده باشد. دلتنگی این است که بسیاری از درد های آن را نمیتوان وصف کرد بخصوص برای شما!

نویسنده:امیر حسین جعفری
دبیر:آقای حسینی
دبیرستان امام حسین همدان


نگارش دهم درس دوم عینک نوشتن

موضوع: کتاب

نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - انشا موضوع درباره در مورد کتاب - نگارش عینک نوشتن

مثل همیشه کتابم را بر می دارم و از خانه بیرون می زنم، این راه طولانی را بدون توجه به نگاه موجودات اطرافم طی می کنم. می روم و در جای همیشگی می نشینم. کافه چی قهوه ام را آماده می کند تا من برسم. کتابم را ورق میزنم بویش را دوست دارم، هدفونم موزیک زیبایی در گوشم می نوازد و دود قهوه ام که گویی با موزیکم می رقصد ،چقدر زیباست. در این فضای دلنشین تکرار نشدنی کتابم را باز می کنم و به درخت بریده شده زل می زنم ، درختی که در ان جملاتی نوشته شده که هر کدام مرا به گونه ای جادو می کنند. من با کتابم به همه جای دنیا سفر می کنم ، با همه ی پرندگان پرواز می کنم و هم سفر قطرات باران می شوم.من و کتابم باهم حرف می زنیم ولی چون او خجالتی است من باید حرف هایش را در دلش بخوانم .
وقت تنهایی ام کتاب می خوانم اما نمی دانم تنهایی مرا کتابخوان کرده یا کتاب مرا تنها.

نویسنده: نازنین مرادی
دبیرستان شاهد یاسوج
دبیر خانم ثریا آقایی


موضوع انشا: گرانی

انشا موضوع درباره گرانی - نگارش - نگارش دوازدهم - نگارش دوازدهم درس دوم - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - نوشتن انشا - نمونه انشاء

اینجا صدای مرا از شهر فقیران می شنوید ؛ شهر گرانی ها . شما گرانی را در چه چیز هایی می بینید؟ خوراک؟ پوشاک؟ مسکن؟ پول؟ اینجا هما چیز گران است. حتی چندین برابر گران تر است. می گویم چندین برابر چون در شهر های دیگر هر چقدر هم که گرانی باشد ، هستند عده ای که بخرند و سیر کنند شکم زن و فرزندشان را ؛ اما اینجا شهر فقیران است . خشت خانه ها از "فقر" است . نام کوچه ها حک شده بر لوح "نداری" است . دروازه ی شهر را با ستون های حسرت بنا کرده اند.
اینجا "گرانی" حکومت میکند، وزیرش "بدبختی" است ، داروغه اش "بیچارگی" و مردمش. . مردم اینجا فقیر اند چون حیایی ندارند که تن عریان چشم هایشان بپوشانند ؛ فقیر اند چون محبتی ندارند که بر سر کودکانشان نوازش کنند؛ فقیر اند چون ملایمتی ندارند که کلامشان را به آن آغشته کنند . فکر کرده اید گرانی فقط به پول است؟ فقر تنها نداشتن مادیات است ؟ یا فقیر کسی است که نانی برای خوردن ندارد؟
نه! فرق دارد جنس فقر این شهر . فقرای اینجا شکم هایشان سیر و دل هایشان به قاروقور افتاده است ؛ چشمانشان فراخ و عقل هایشان را در بغچه ای بسته اند ؛ تن هایشان گرم و قلب هایشان لنگ سرخ بر رخ کوهستان های یخی می کوبد.
فقیر اند مردمی که نمی توانند عشق را بخرند ‌. فقیر اند تن هایی که به آغوشی خوانده نشوند . فقیر اند دل هایی که با زله ی نگاهی بی خانمان نشوند .
حال مسئله این است که چه باید کرد ؟ شاید داروئی از عشق ، شاید نسخه ای نوشته شده با جوهر محبت ، یا شاید هم یک نوشیدنی سحرآمیز ! مقداری چای احساس با چند دانه هل مهربانی در قوری ای از جنس دوستی را بر سر سماور زندگی گذاشت و با شعله ی صبر به تماشای دم کشیدنش نشست . شاید این چای نابود کند طلسم دل های مردم این شهر را .

نوشته: فاطمه محمودی
دبیر: سرکار خانم اعتمادی
شهر ری، کهریزک،

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


موضوع انشا: فضای مجازی

انشا موضوع درباره فضای مجازی - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم درس دوم

«حبس ابد»

بارها و بارها نام اینستاگرام به گوشتان خورده است. اینستا پرحاشیه ایی که روز های زیادی خوشی های حبابی آن را دیدیم،شاهد مد و فشن و تیپ های رنگارنگ آن بودیم.
غصه زیبایی واندام شاخ و داف هایی را خوردیم که در واقعیت نه شاخ بودند و نه داف.حسرت زندگی هایی را خوردیم که واقعی نبودند،در حسرت غذاهای متنوع و لذیذ اینستا سوختیم و شکممان، زجرش را متحمل شد.
لحظه به لحظه دایرکت هایمان را چک کردیم تا ببینیم واکنش دیگران نسبت به روزمرگی های بی سر و ته مان چیست؟چه بسیار پست گذاشتیم و قیافه پشت افکت های بی شمارمان را به رخ بقیه کشیدیم.تگ کردیم منفور ترین آدم های زندگیمان را روی عکسمان تا ببینند و بسوزند،دلمان می خواست همه غبطه شادی تو خالیمان را بخورند.
چشمانمان کم سو شد از بس که به دنبال لایک های تقلبی برنامه را زیر و روکردیم، از بس به دنبال پسندیده شدن از طرف دیگران بودیم،کامنت های کوتاه و بلند بسیاری برای هم گذاشتیم که از ته دل راضی به آن نبودیم.استوری هایی به نمایش گذاشتیم که داستان اصلی زندگیمان نبود،از واقعیت هراس داشتیم، از زندگی ساده مان خجالت می کشیدیم و آن را مایه ننگمان می دانستیم. درصورتی که همه، در این دنیای بی سروته، همینگونه بودند،یک دنیای مجازی که دنیای واقعی را بی معنا کرده است .بارها خوشحال شدیم که در جمع دوستان صمیمی فلان کس هستیم و بارها در خفا تعدادی را هاید کردیم و پنهان کردیم همان داستان دروغین را،ریپورت شدن هم بخشی از زندگیمان شده بود و «کامنت انگلیسی لطفا»جمله اشنا برای همه ما.
در عطش فالوور های بسیار و فالووینگ های اندک سوختیم،پروفایلمان را هزاران بار چک کردیم و حاصلش شد ادیت های خوش رنگ و لعابی که بر صورتمان نشست.افسردگی را همگی در مواقعی با تار و پود وجودمان تجربه کردیم و دم نزدیم،نقاب های جورواجور را مهمان صورتمان کردیم و پشتشان نفس کم آوردیم ،خفگی را حس کردیم و نقاب را محکم تر به صورتمان فشار دادیم،نقاب را چسباندیم و خودمان را در چهار دیواری حبس کردیم،در قفسی که پر پروازمان را شکسته، نفس کشیدیم ،حبس ابد را خودمان برای خودمان صدور کردیم.نگذارید آن ها که طول عمر خوشبختی شان تا فلش دوربین هاست بذر غبطه و حسرت به دلتان بکارند. نگذارید آن ها که از واقعیت گریزانند هر روز به بهانه انتشار انرژی مثبت صبح بخیر ها و بکن نکن های آبکی تحویلتان دهند
نگذارید.
اینجا تقلبی است بزرگ که به چشم نمی آید.
آواز دهل شنیدن از دور خوش است»

نویسنده: سحر نادری
دبیر: خانم صادقی
دبیرستان فردوس خولنجان مبارکه


نگارش دهم درس دوم عینک نوشتن

موضوع: کلاه

انشا موضوع کلاه - نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم - نگارش - نگارش عینک نوشتن - نوشتن انشا - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء

ترکیبی از نگاه «عینى» و «ذهنى»

این موضوع را در بین چند موضوع پیشنهاد شده انتخاب کردم. درابتدا بسیار ساده و غیرواقعی به نظر می رسید اما به نظر من یکی از جالب ترین موضوعاتی می باشد که می توان در مورد آن کلی بحث و گفت و گو کرد. شاید بگویید چگونه؟ اما ممکن است.کلاه انواع مختلف و کاربرد های گوناگونی دارد. کلاه زمستانی،تابستانی، نظامی، کلاهی که یک پلیس بر سر می گذارد یا کلاهی که یک شعبده باز برای تردستی از آن استفاده می کند و غیره. اما من می خواهم درمورد کلاهی بنویسم که بسیار محبوب ومشهور است و کاربرد فراوانی دارد و همه ی مردم برای یک بار هم که شده برسرشان گذاشته اند. آیا کسی می داند آن چه کلاهی است؟! بله کلاه فریبکاری. همان کلاهی که می تواند یک انسان ساده را فریب دهد،سرمایه هایش را از چنگش در بیاورد و زندگی آن فرد را نابود کند اما چه کسانی این کلاه ها را بر سر دیگران می گذارند؟

درست حدس زدید. همان کسانی که یکبار این کلاه بر سرشان رفته است و اکنون برای جبران، همان کلاه را بر سر دیگری می گذارند و این‌ داستان
به همین گونه ادامه می یابد و نیز به شکرانه ی نابودی زندگی دیگران به احترام، کلاه از سر بر می دارند و دیگران به او احترام می گذارند. به همین دلیل همه به راحتی و با نادیده گرفتن ارزش های انسانی بر سر یکدیگر کلاه میگذارند. افرادی هم که کلاه بر سرشان رفته به این باور می رسند که برای بدست آوردن چیزی باید به این شیوه عمل کنند و چه کاری بهتر از این کار که بر سر یک انسان ساده شیره بمالند و این به همین دلیل است که در کشور ما، همه به راحتی بر سر یکدیگر کلاه می گذارند اما نکته‌ی جالب تر اینجاست که، افرادی که در این کار حرفه ای تر هستند به مقامی در کشور دست می یابند و از طریق آن مقام راحت تر می توانند به کارشان که کلاه گذاشتن بر سر دیگران است رسیدگی کنند.

حال به نظر شما کدام کلاه برای ادامه ی زندگی ضروری تر است و یا به آن نیاز شدیدی پیدا میکنیم؟ از نظر من کلاه شعبده بازان تا با آن بتوان تمامی دروغ ها، دورویی ها، کلک ها، حیله ها و زشتی های برخی انسان ها را با آن محو کرد و به جای آن بتوان مهر، دوستی و صداقت را از آن پدید آورد. به امید روز های بهتر

نویسنده: مهدی صادقی
دبیر: حسین طریقت


نگارش یازدهم درس دوم

پرورش موضوع (زمان و مکان)

نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس دوم - نگارش - انشا - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا

سه هفته مانده بود که تابستان تمام شود اولین پنجشنبهٔ شهریور ماه، به عبارتی آخرین تفریح تابستانه به حساب می آمد؛ من همراه با خانواده ام با ذوق و شوق راهی دریا می شدیم.
رنگ آبی دریا نوید بخش زندگانی بود؛
در قعر دریای جوشان رازها نهفته بود.
صدای پدر و مادرم می آمد که میگفتند:«آرام بازی کنید و زیاد دور نشوید.»
اما ما از اینکه سنگ های ریز و قلوه ای پاهایمان را قلقلک می داد کلی لذت میبردیم.
نسیم ملایمی در حال وزیدن بود که موهایم را نوازش می داد.لباس هایی که به تن داشتیم همه خیس شده بودند. با تندتر شدن وزش نسیم بدنمان یکباره به لرزه در آمد به همین سبب مجبور شدیم به داخل خانه برویم و لباس هایمان را عوض کنیم .
آن روز با همهٔ تضادها و ترادف هایش کلی برایمان خاطره ساخت. خاطراتی فراموش نشدنی،خاطره ای که دریا در آن شخصیت اول داستان بود.گرمی آب دریا و سردی نسیم،شن های نرم و صاف که تناسب زیبایی را با خورشید ایجاد کرده بود والبته صدای موج های دریا هم که با صدای پرندگان طنین دلنوازی را ساخته بود.

نویسنده الهام رضوانی
دبیر سرکار خانم حسین پور
دبیرستان فاطمیه جلین
استان گلستان (گرگان)

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش دهم درس چهارم نوشته های عینى

موضوع: درخت

نگارش دهم - نگارش دهم درس چهارم - انشا عینی و ذهنی - نگارش - انشا - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم

به نام خالق آسمان ها و زمین

درختان بزرگترین عامل زندگی انسان ها هستند، زیرا کربن دی اکسید را از جو زمین گرفته و اکسیژن تولید می کنند و به ما انسان ها هدیه می دهند.درختان انواع متفاوتی دارند و هر کدام در فصلی مختص به خود، جلوه زیبایی خود را به رخ دیگر گیاهان می کشند.البته همه گیاهان و درختان در بهار ادعای سبزی دارند ولی تنها درختی که همیشه رنگ سبز خود را با صلابت نگه می دارد، درخت کاج است.با اینکه درخت کاج به اندازه درخت سرو و نارون مشهور نیست؛اما جلال و شکوه خاص خود را دارد.[enshay.blog.ir]
من به درخت کاج علاقه ای بسیار دارم و با نگاه کردن به درخت کاج، به یاد کسانی می افتم که در زندگی پا پس نمی کشند و همیشه درحال مبارزه کردن هستند.این جور آدم ها الگوی من هستند، زیرا من اعتقاد دارم که انسان ها در سختی ها خود را می سازند.
مانند الماس که با سختی و مشقت الماس شده است، وگرنه همه سنگ ها ادعای قیمتی بودن دارند.

نویسنده: معصومه نجفی جهانی
دبیر سرکار خانم صفائی
مدرسه شاهد مهدی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی

موضوع: شادی

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

شادی و نشاط و خوشحالی چه عجیب ! شما اینجا چه کار میکنید ؟ چه می خواهید در دنیای وحشی ما حتما راهتان را گم کردید؟ مردم سرزمین ما خیلی وقت است که قهر کرده اند از سر بی محلی شما ! چه طور جرئت میکنید حوالی ما بیایید؟لطفا بروید.
نه نه !اشتباه کردم! اگر بگویم غلط کردم می مانید ؟حالا یه چیزی گفتم می شود نروید؟می خواهم خوب این متن را بخوانید . این حال من نیست فقط.بلکه حال بچه هایست که میشناسم.
شنیدی شادی! من تلخ ترین لبخندهای شیرینی را دارم که بد شیرینی اش به دل میزند.که حتی شما فکر کردید خوبم و رفتید .میدانید من در اقیانوس دردهایم غرق شده ام هر موجی که می آید بیشتر غرق خاطرات میشوم ! بیشتر غرق میشوم! جدیدا غم شده خواهر دو قلوی من ! مثل هم لباس میپوشیم راه میرویم و میخندیم و گریه میکنیمخلاصه جایی که من نباشم او هست مجلس را گرم میکند!.
این را به کسی نمیگویم اما شما چرا هر شب در خانه ما مهمانی مهمی برگزار میشود. اول از همه خاطرات می آیند دست مرا میگیرند و به گوشه اتاق می برند ! ناراحتی چراغ را خاموش و در اتاق را میبندد بغض با یک لیوان آب می آید و اصرار میکند از آن بخورم .اما دلتنگی هرشب با کیسه ای نمک کنارم مینشیند و قلبم را از سینه ام بیرون می آورد و آرام آرام نمک را می پاشد روی زخم هاروی دردهاروی غم ها همه چیز را خوب میشناسد.! [enshay.blog.ir]
از من سوالات بدی می پرسند.همش می گویند چرا این کار را کردی ؟چرا این کار را نکردی؟ اما من در آن هیاهوی ترسناک سکوت می کنم و لبخند میزنم به روی بغض و میخندم به روی دلتنگی . آنجاست که اوج دیوانگی ام را به رخ آنها میکشمپس میروند!
لبخند میزنم تا کسی نداند که نهنگ های درون من خیلی وقت است که خودکشی کرده اند!لبخند میزنم تا چیزهای پنهان بماند مثل دیوار اتاقم که ترک داشت آن را با کاغذ دیواری پوشاندیم.!
شادی و نشاط عزیزم چرا می آید و سریع میروید؟ حتما خدا گفته نزدیک مینا نشوید ها مینا مبتلا به غم است شادی را کم رنگ میکند.!
شاید من شادترین دختر غمگین جهان یا احساسی ترین دختر بی احساس جهانم اما ترجیح میدهم در ظاهر سکوت کنم ! اما مغزم درد میکند بس که با او سخن گفتم هر شب دعوایی جنجالی راه می اندازم که کمی به حرف دلم گوش کن ! اما نیست گوش شنوا .!
هروقت من مردم قلبم و صورتم را کنار هم و مغزم و پاهایم را در جایی دورتر از من خاک کنید . هیچ گاه به حرفم گوش ندادند ! هیچ گاه دوست های خوبی نبودیم

در من همه چیز عجیب است.
من به مغز میگویم به حرف قلب گوش کند .من شب ها به جای پتو غم را روی خودم میکشم , من دلتنگی را جای بالش زیر سر میگذارم . من خاطرات را بغل میکنم من هر شب گوشه ی دنج گلویم را به بغض میدهم همه چیز من هستم !!
غم که جا خوش کرده در من ! لای موهایم ایستاده تا ببیند کی دوباره آنهارا کوتاه میکنم . روی قلبم نشته با مداد رنگی سیاه , سیاه میکند هرجایی که دلش خواست را .شب بغلم میکند سردم نشود.راستی غم عزیزم راحتی .!کفش هایم که پایت را نمیزنند!!!!
شادی بیا بیا ببین که دوست نابابت توی این گرانی بگو خرابی به جا نزاره.! به خدا آدمم. درست نمیشم.رو دستتون میمونم.
شادی اومد یه چیزی در گوشم گفت خیلی برام عجیب بود میدونید یه کاری خواست که نمیشه انجام داد .
میدونی در حد توان من نیست .میگهمن بیار تو زندگی ها!
آخه شادی چه جوری تو رو ببرم تو دل اون بچه دستفروش سرچهارراه.
آخه چه طوری تو رو ببرم تو خونه های که مامان زود میخوابه که بچه بهونه نگیره چون نونی نیست.
آخه چه طوری تو رو ببرم تو دل اون پدری که کمرش زیر بار این همه مشکلات راست نمیشه
میشی نون شب . میشی پول . میشی سلامتی . میشی چی میشی.میشه بهم بگی اینهمه کار روی شونهات سنگینی نمیکنه
از این مکالمه های منو اون خیلی وقته که میگذره
میدونست .میدونست که نمیتونه کاری کنه همیشه دیر میکنه سرموقع نمیاد .
یه روزی می آورمت درون شهر در میدان شهر تو را قربانی میکنم .! بعد تیکه تیکه از تورا به عنوان نذری بین مردم پخش میکنم . مردم ما نذری را بیشتر دوست دارند گاه باید قربانی شوی نمانی تا بعد قدرت را بدانند .پخشت میکنم میان مردم بقیه اش را به تو میسپارم
سالهاست منتظرتم .بیا به شهر غریب ما بیا .
بیا تا اول در میدان شهر غم را دار بزنیم بعد برای خوشحالی تو را قربانی میکنیم!

نویسنده : مینا رستمی
دبیر : خانم قربانی
دبیرستان عصمتیه کرمانشاه

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی

موضوع: ایران من

نگارش دوازدهم - نگارش دوازدهم درس سوم - نگارش - قطعه ادبی - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - نوشتن انشا - انشا با موضوع ایران من - انشا نویسی

در نهایت تمام حرف ها و سخن ها تنها نور راه همه مان یک صلح همه جانبه در افکار وحشتناکمان است.
راستش را بخواهید برخلاف تمام حرف های به قولی اجنبی ها من یک ایرانی هستم الان بی ریا ترین خودم و مخالف همه درگیری ها .
همه مان چه در اینجا و چه آنجا یک مثبت و منفی در پستو های خانه مان داریم ، اینجا انگار در پی اشک ها و ناله های مادرانه بهترین عطر دنیا بوی خون آدم هاست ، اگر بخواهیم در این میان به قانون هم نگاهی بیندازیم باید بپذیریم که نهایت، نهایت حرفش این است که باید همه مان نفرت، مرگ،ناحقی،ونهایت بی رحمی را مرسوم دانسته و قاعدتاً پاک و معصوم بمانیم ببینیم اما نفهمیم بشنویم اما گوش ندهیم و این یک حرف حق است اما من میگویم یک طنز تلخ که قطعا نام آشناتر و برازنده تری است برای امروزهایمان. [enshay.blog.ir]
اما باید قضیه را روشن تر و کوچک ترکنیم ، نه بدبخت ها نه مغزهای فراری نه قشر غمگین جامعه تنها یک گارگر ساده ، فقط یک سوال دارم که چرا آرزویش یا بهتر است بگویم آرزویت را درسینه کشتی و تمامیت فکرت فقط حول یک جمله می گردد که یک روز همه چی درست میشود ، همه هیچ بدبخت ها هیچ مغز های فراری هیچ قشرغمگین جامعه هیچ فقط مشکل این یک نفر را چه کسی حل میکند یک سردار یک کشور .
میدانید واقعیت این است که وقتی در عمق امواج بی معرفت شهرت، وطنت، زادگاهت وقتی طناب نجاتت را با عقده هایشان پاره می کنند و فقط و فقط میخندند و تخمه میخورند و تماشایت میکنند که اگر خیلی سرگرم کننده هم باشی میخندند و تخمه هم میخورند .
شرایط اقتصادیمان خوب نیست بی ملاحضه خوب نیست و در این شرایط پست و نامرد اقتصادی که در اوج مهربانی اش اجتماع را به یک دشنه ساخته چه میشود کرد وماً باید دوچشم دیگر پشت سرمان بگذاریم ، راهکار این است؟ اصلا من همان کارگر باور کنید، باور کنید اصلاً برایم مهم نیست که چه کسی مُرده و کی باخته و کی برده و چه کسی در آن سوی سرزمین سیمرغ گرفته است مهم نیست کی روی بیلبرد محله مان آمد و بی خودی به لنز دوربین خیره شده ، چه اهمیتی دارد که کی بالا و کی پایین آمده است .
امشب شکم بچه ام را چگونه سیر کنم با ، بابا درست میشود غصه نخور با حالا برای عروسک هایت قصه بگو تا بعد یا با نان خشک که آن هم نیست.[enshay.blog.ir]
قطعاً اگر بخواهیم ادامه دهیم تا آخر دنیا طول خواهد کشید و کیست که نداند که این حرف ها جای بحث ها دارد ، بحث از‌چه از این که برای حفاظت در برابر نگاه نامحرم عوضی باید دور زن و بچه ات حصار بکشی و قُل و زنجیرشان کنی .
یا این که کشورمان مثل یک کویر نفس میکشد ، کشوری که پر است از هنرمند و هنوز هم هنر فقیر است از وضع وخیمی که فقط در آن وول میخوریم .
هنر حمایت میخواهد و دولت زمین را خالی گذاشته و نیمکت های ذخیره را پر کرده است .
اینجا فقط میتوانی هدفت را خیال کنی و در حقیقت فقط باید زجه بزنی تنها برای نزدیک شدن به آن ، اینجا جنگ قبیله ها ، فرهنگ ها ، مذهب ها ، و سبک سلیقه هاست .
انگار کل کشور روی زندگیمان فاز بد‌گرفته و ما عمقاً به فکر میرویم و در پایان با جمله دندم نرم و چشمم کور خودمان را رها میکنیم در امواج سختی های زندگی .
اینجا حرفی را نه از زبان و نه حتی دل تنها از روی پوست ها میشود خواند حالا اگر خیلی هم خوشبخت باشیم باید منتظر ارث باشیم .
بزرگی در فکر انسان ها میرقصد نه در هیکل گنده که به آن مینازند و اگر اینطور باشد خرس هم هیکل گنده دارد و باید بزرگی در هیکلش لملمه بزند.
هرچه کنیم باز ذات لعنتی نفرت عقده ها و عقیده هایمان از درز دلهایمان بیرون می زند .
ایران که نه اما ایرانی هایمان هنوز هم با زجه هایشان محکم پای حرف هایشان می ایستند.

نویسنده : عسل بابایی
دبیرستان عصمتیه
دبیر : خانم قربانی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش یازدهم درس سوم شخصیت پردازی

موضوع: شخصی در همین نزدیکی

نگارش یازدهم درس سوم - نگارش - نگارش یازدهم - انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - نوشتن انشا - انشاء - انشا شخصیت پردازی

اولین باری که با او ملاقات کردم هوا سرد بود،متفاوت و البته دوست داشتنی بودنش در نگاه اول حس سردی هوا را در وجودم به فراموشی سپرد. راه رفتن و نگاه های عمیق ونافذش کمی متفاوت تر از سایرین بود.

اگر بخواهم بعد از یک سال وچند ماه وصفش کنم باید سنگ تمام بگذارم. راه رفتنی پر تکبر البته غرور وتکبری نه و جایز.چشمانی روشن به روشنایی ستارەای که درآسمان بیرحمانه توجه را از دیگر حضار می گیرد و همەی آن توجه را برای خود می خواهد. صدای پاشنەی کفشهایش برای من جذابترین صدایی است که در محیط مدرسه وکلاس به گوش می رسد و همان تق تق های پی در پِیش هنگام راه رفتن هر شنونده ای را درگیر خود می کند و بسوی خود فرامی خواند گویی که زمین فقط و فقط متعلق به اوست.

زیباترین صفت در درونش مهر بی پایان و وصف ناپذیرش است که با هر عمل آن را به همراه دارد و خیلی بی ریا و صادقانه آن را تقدیم می کند به تمام کسانی که تشنه محبت او هستند.[enshay.blog.ir]

دارای غرور و نگاه های انسان دوستانە،نگاه هایی که با آن چشمان بزرگ دریا مانند و آهویش برازندگی آسمانیش را به رخ زمینیان می کشد به گونه ای، مرا برای نگاه کردن چند ساعته به چشمانش دعوت می کند تا عمق انسانیت و درونیات عاشقانه اش را بهتر درک کنم و بازنده تر از قبل شوم.

زیبایی و جذبه ای فوق العاده زیادی دارد پوستی روشن، با آنکه هیچ گاه لمسش نکردم اما می دانم که بسیار نرم و لطیف است. موهای که در نهایت سادگی ریشه های نورافشان طلای رنگ و قهوه ای که همخوانی خاصی با آن چشمان رنگ عسلی و سبزِ زیبایش دارد و رخ ماه مانندش را نورانی تر جلوه می دهد،حس می کنم جوانتر از آن است که نشان می دهد، البته در رفتارهایش بەوضوح دیده می شود که ترکیب سنی متفاوتی در هستی اش پنهان شده، گاهی خنده های شیرینی را با آن دندانهای ظریف و لبان صورتی رنگش به نمایش می گذارد که آن خنده ها همان خنده های از عمق وجود هستند که آکنده به بوی محبت و مهربانی وعشق است و گاهی هم مانند اشخاص با تجربه و کاردان نقش دریای پر تلاطم با امواج دانش را بازی می کند. وجودی دارد پر از هیجانات مثبت و خلق و خویی که می تواند زندگی هر سرگشته ای را به شیرینی گرفتن دستانش تبدیل کند.

پاهایی کشیده و توپُرش و آن شانه های ظریف و کم فاصله با بالا تنه ای نسبتا پهن که آن را با مقنعه می پوشاند نشان از حس نگی و تازگی اوست که هر ناظری را برای طی کردن این زیبایی ها و برجستگی ها راهنمایی می کند بە راستی که ظاهری ستودنی دارد.

او علاقه زیادی به دانش آموزان دارد هوش اجتماعی دارد که باعث می شود عاشق رابطه برقرار کردن با شخصیت های جدید زندگی اش شود و این علاقه در ابتدای سال تحصیلی در قلب تک تک دانش آموزان موثر واقع شده.

دلت را به صافی آسمانی می بینم کە ابرهای سفید رنگ میان آن پدیدار می شود، ابرهای کە نمادی از شادی و هنجارهای زندگیت هستند. قدم هایت را مانند گامهای بهاری می دانم که منتظر وداع با زمستان است تا با آمدن عاشقانهایش به زمین جان ببخشد و لباس سبزش را به تمام طبیعت تقدیم کند. توهمان بهار تازه از راه رسیده و شاد هستی.

ای بانوی زیبایی ها تو خورشید منی، خورشید روشنای من صنوبر زیبای باغ عشق یا بهتر است بگویم درخت صنوبر زیبا با برگ های پهن و قدی چنارمانند و تنومند، زیبایی خاصی به این باغ و طبیعت می بخشی و انسانها با شخصیتهای متفاوتی که در اطرافت با تو در تعامل هستند را امیدوار و بلند پرواز میکنی. تو، تنها نقش و نگار من و دانش آموزان کلاس هستی که در بوم زندگیمان پاک نشدنی و ماندگار است.

نویسنده: هاوژین تینا
دبیر: خانم صنوبر فتاحی
غیر انتفاعی گلستان دانش
آذربایجان غربی، مهاباد

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

ادامه مطلب

نگارش دهم درس سوم نوشته های عینی

موضوع: مغز

انشا موضوع مغر

مغز اندامی است که در سر و در درون جمجمه قرار دارد. جنس جمجمه از استخوان است برای همین از مغز محافظت می‌کند. و همچنین مغز دارای دو نیمکره‌ی چپ و راست است.
کار مغز تنظیم فعالیت های بدن، فکر کردن و شکوفا کردن استعداد های نهفته‌ی درون انسان است. البته در بعضی ها مغز کاملا بسته و بی استفاده است و جز تنظیم فعالیت های بدن نقش دیگری ندارد.
کار دو نیمکره‌ی مغز باهم فرق می‌کند ولی به طور شگفت‌انگیزی به هم مرتبط اند.اگر به نیمکره‌ی راست ضربه شدیدی وارد شود نیمکره ی چپ و فعالیت هایش از کار می افتد و بالعکس.[enshay.blog.ir]
از مغز برای فکرکردن هم استفاده می شود. بعضی اوقات به طور ناخودآگاه و بعضی وقت ها به خواست خودمان شاید بعضی از مواقع برای شماهم پیش آمده باشد که به طور خیلی ناگهانی به چیزی فکرکنید که حتی باعث‌ تعجب خودتان هم بشود. انسان های عاقل بیشتر از۹۰ درصد تصمیم های زندگیشان را با مغزشان و آن کمی دیگر را هم به طور نامحسوسی باقلبشان میگیرند. البته نه اینکه قلب هم خصوصیات مغز را داشته باشد. نه! قلب فقط به طورخیلی زورگویانه ای بعضی از مواقع می خواهد خودش تصمیم بگیرد. از اینها که بگذریم می رسیم به کسانی که به طور کاملا راحتی به مغزشان را پشیزی هم حساب نمی کنند و هرکاری که در لحظه بخواهند بدون حتی کمی فکرکردن به عواقب آن کار، انجامش می دهند و نه تنها به خودشان بلکه در اکثر مواقع به دیگران هم آسیب می رسانند.
و اینجاست که می گویند عقل که نباشد جان در عذاب است.

نویسنده: هانیه کمیزی
دبیر: خانم سهیلا رجبلو
دبیرستان: صدیقه کبری(س)
گرگان

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


موضوع انشا: سمفونی خزان

نگارش دهم - نگارش دهم درس دوم - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا - نوشتن انشا در مورد موضوع فصل پاییز

پادشاه فصل ها پاییز جاودان با اسب یال افشان زردش می چمد در باغ،

پاییز که می آید برگ هایش را کریمانه به خاک می بخشد تا تن سردش را بپوشاند.
پاییز که می آید درخت برگ برگ گریه می‌کند،آنقدر که اشک های زردش فرش زمین و خانه های روستایی می‌شود.
پاییز که می آید رگ به رگ درختان را با رنگ های پاییزی رنگ می کند.
روستاییان زودتر رنگ و بوی پاییزی به مشامشان می خورد.
پاییز همانند دامن گل گلی نارنجی مادر بزرگ ها در روستاهاست دامنی که پر از رنگ های نارنجی برگرفته از پرتقال.
زرد برگرفته از خورشیدی که در این فصل بیشتر در خانه‌ی خودش است.
قهوه ای همانند درخت تنومندی که در پاییز بر سر خانه ها گریه می‌کند.
حال و هوای گرگ و میشی و رنگ خاص پاییزی انگار که یک نارنگی در هوا ترکیده است.
بوی ناب خاک مرطوب،خانه های گِلی و کاهگِلی به مشام می رسد.
بوی درختی ڪه می خواهد به فصلی برسد ڪه بچه هایش متولد می شوند
اما،اول باید گریه کند تا زمین لباسی داشته باشد.
این سمفونی پاییز است که انگار خدا نوازندگی می‌کند.
در این سمفونی خانه های کاهگِلی هم گویا ساز خدا هستند و تمام زیبایی های دنیا در همین چند خانه روستایی خلاصه شده است.

نویسنده: صبرا عیسی پور
دبیرستان: دبیرستان یکان
دبیر: سرکار خانم فکری

موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا


موضوع انشا: آخر پاییز

انشا موضوع آخر پاییز - نوشتن انشا در مورد موضوع فصل پاییز - انشا - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش - انشای آماده - انشا چه بنویسم

آذر ماه است. تنها یک روز به آخرِ پاییز مانده است. در خانه نشسته‌ام و از پنجرهٔ اتاقم بیرون را می‌نگرم. بارانِ دو شب پیش خاک‌ها را رُفته و گردها را زدوده است. نارنج‌ها و نارنگی‌های سرخ و زرد، در میان برگ‌های سبز و خرّم، شعله می‌کشند.
هوا آن‌چنان زلال و شفاف است که می‌توانم سنگ‌ریزه‌های کوهِ روبه‌رویم را بشمارم.
مدهوش هوای حیات‌بخشِ این شهرم. شهر نیست: یکپارچه بهشت است. بدون‌شک برای سجع و قافیه نبوده است که «شیراز» را «جنّت‌طراز» گفته‌اند.

شیراز ن و دختران زیبا دارد؛ ولی خودش از ن و دخترانش زیباتر است. نه فقط اردیبهشت شیراز آبروی بهشت را می‌برد، بلکه همهٔ ماه‌هایش چنین سودایی در سر دارند. شیراز فصل‌بندی‌های متداول سال‌ها را بر هم زده است. تقویمش با تقویم‌های دیگر فرق دارد. زمستان و تابستان نمی‌شناسد. عمر بهارش پایدار است. پاییزش نیز جز بهاری نجیب و رنگ‌پریده نیست.
آسمان شیراز به رنگ‌های گوناگون درمی‌آید: از نیلیِ سیر تا لاجوردی روشن، کبودِ شفاف و آبی کم‌رنگ. ستاره‌های این آسمان همان ستاره‌های آسمانِ دیگرند؛ ولی در این دیار، فروغ و دلبریِ دیگری دارند.
آب‌وهوای شیراز گل می‌پرورد، سرو آزاد می‌رویاند، گردو را در کنار لیمو می‌نشاند، یاس و نسترن را بر اندام نار و ناروَن می‌پیچد، بادامِ بن را در بهمن‌ماه به شکوفه می‌کشد و از همهٔ این‌ها بالاتر آتشِ زبانه‌کشِ ذوق را دامن می‌زند و در خاطرها شعرِ تر می‌انگیزد.
بیهوده نیست که این‌همه شاعر نغمه‌پرداز از خاک دلاویز این خطه برمی‌خیزد و در میان آنان، دو تن تا اوج قله‌های افسانه‌ای صعود می‌کنند؛ دو تن که فقط با یکدیگر رقابتی دارند و رقیبِ دیگری را به جهان شعر و ادب راه نمی‌دهند. دو پهلوان نامدار که یکی زمین را با همهٔ پهناوری و دیگری آسمان را با همهٔ بلندی فتح می‌کنند.
یکی از این دو تن با غزل‌های شورانگیز خود بر سَریرِ سلطنتِ مُلک سخن جای می‌گیرد. زبانی به‌ نرمیِ حریر و نازکی خیال دارد. با چشمی پُراشک به سراغ برگ‌های پژمرده می‌رود. با لبی مشتاق، چهرهٔ درماندگان را می‌بوسد. با لحنی به‌ مهربانی بوسهٔ مادر، احوال یتیمان را می‌پرسد، برای آزادیِ دربندان می‌کوشد. به زمین و دردمندانِ روی زمین وفادار می‌ماند و در طریق تسکینِ آلام ستمدیدگان آن‌چنان سرگرم می‌شود که کمتر می‌تواند گریزی بزند و از مردم دنیا جدا شود. .
لیکن آن دیگر، بی‌پروا به این گرفتاری‌ها، بال‌وپر می‌گیرد، با شَهپَر نیرومندش قله‌های مه‌گرفته و ستاره‌های دوردست را پشت سر می‌گذارد، به اوج فلک می‌رسد و تازیانهٔ طعن و طنز را بر سرِ هرچه که پست و کوچک و تنگ و حقیر است، فرود می‌آورد. با مدعیان ظاهرپرست می‌ستیزد، پرده‌های ریب‌وریا را می‌درد، پشمینه‌های آلوده را به آتش می‌کشد و آنگاه با آهنگی دلنشین و فاخر نوای فرح‌بخشِ عشق را سر می‌دهد و درهای آسمان را می‌گشاید.

نویسنده: محمد بهمن‌بیگی
کتاب: «اگر قره‌قاج نبود»،
نشر باغ آینه، چاپ دوم، ۱۳۷۷


نگارش یازدهم درس سوم توصیف شخصیت

موضوع: خدای دلم

نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس سوم - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا

نوشتن از معشوق، دل و دیده ی عاشق می خواهد، اما من که عاشق نیستم.من در توصیف خدایی که او را می پرستم قلمم زیباتر می نویسد.
کفر اگر نباشد از چشمانش می گویم؛چشمانی که دل و ایمان و هوش و ذکر و عقل را از تنِ این منِ بیچاره برد و دیگر پس نیاورد.
سیاهی چشمانش،همان چشمانی که دو سال قبل دقیق نمی دانم چه روزی اما همین موقع از سال،ساعت حدود ۷ برای اولین بار چنان در تاریکی شب درخشید که ماهِ خدا در برابر ماهِ دلم به سجده درآمد.
مژه های سیاه و بلندش؛آن چشمان دلربا را بزرگتر می کرد.مژه های بالای چشم راستش ۶۸ تا بود اما راستش تا آمدم همه را بشمارم خندید.
غرق او بودم و نمی دانم او غرقِ چه بود که خندید،خندید و با باز شدن لب هایش،با به نمایش گذاشتن دندان هایش،لبخندی بر صورتش طرح بست که خود شیطان در آن دم به این فکر می کرد که شاید سجده نکردن دربرابر او اشتباه بود.
کمی در او دقیق تر شدم.خدای قدبلند من،آن پوست سفید و آن پیراهن سیاه چه پارادوکسی باهم ساخته بودند.
دوستانش سر به سرش می گذاشتند.نمی دانم چه گفتند که اخم کرد و ابروهایش چنان درهم رفت که نمی دانم شاید دیوانگی باشد اما دلم چنان برای آن اخم و خط های وسط پیشانی اش ضعف رفت که دلم میخواست جلو بروم و آنقدر داد و هوار کنم و ناسزا بگویم تا دوباره اخم کند و دلِ منِ دیوانه را دیوانه تر کند.
اما پاهایم یاری ام نمی کردند.قهر کرده بودند.آخر می دانید هیچوقت آنقدر به آنها توجه نکرده بودم،تا حدی که هرگز خال زیرِ زانوی راستم را ندیده بودم.
هی نزدیکتر می آمد.
اما حواسش نبود.بالاخره که به من رسید اخم هایش را باز کرد و دوباره خندید و من،من،نه،دلِ منِ دیوانه را به بندگی اش درآورد.
سلام کرد.
آن همه از چشمان و اخم و لبخند او گفتم،همه را کنار بگذارید؛صدایش دو عالم هستی را خاموش و شنونده خود کرد.
کنارم که نشست،بوی عطرش که به مشامم رسید,حواسم از همه چیز پرت شد.ففط با تمام وجود بویش را به دل و جانم کشاندم،طوری که هنوز هم در یادم هست.
حرف زد.خندید.اخم کرد.هزاران بار چشمانش را باز و بسته کرد و آن حجم از سیاهی را به رخم کشاند اما برایم تکراری نمی شد.
همچنان در او غرق بودم.
قهقه زد و من تمام وجودم لرزید.خیال کرد لرزشم از سرد بودن هواست.کتش را درآورد و به زور تنم کرد.در تنم زار می زد اما بهانه ی خوبی برای حس کردنش بود.
دستانم در دستانش فشرده شد.چقدر گرم بود.
نوک انگشتش که به دستم خورد,یخبندان درونم به آتشی از جنس جهنم تبدیل شد،آتشی که هرگز خاموش نشد.آتشی که دلم،عقلم،جسمم و زندگی ام را قرار بود گرم نگه دارد؛اما یادش رفت و آن آتش مرا دیگر گرم نکرد،حال دیگر مرا گداخته است.
آن روز فکر نمی کردم آنقدر در یک نفر دقیق شوم تا حتی چند سال بعد هم یادم بماند حتی تعداد دفعه های پلک زدنش را.
خدای من،این رسم خدایی نیست.بیا،که دلم تنگ بندگی کردن برای توست.

نویسنده: شراره مولانی
دبیر: خانم صنوبر فتاحی
دبیرستان گلستان دانش، مهاباد


موضوع انشا: توپ

انشا موضوع درباره در مورد توپ - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - بهترین موضوعات انشا - نوشتن انشا - نگارش - انشا با موضوع آزاد

به توپ فوتبال برادرم که از فرط خستگی چهره اش گل انداخته بود و آن را در گوشه ی حیات پرت کرده بود می نگریستم آیا ما انسان ها با هم مثل توپ فوتبال رفتار میکنیم؟ هروقت از هم دده می شویم و یکدیگر را در بحبوحه خرت و پرت های زندگیمان پرت میکنیم و تازه اش را می آوریم؟بله انسان ها هم از هم دده میشوند وبه هم نارو میزنند و بی خبر میروند شاید رویاهای مان مانند توپ فوتبال باشد ،گاهی در زمین والیبال !!مسیر هارا اشتباه طی می کنیم و خواهان رسیدن به بهترین ها هستیم حقا که کمال گرا هستیم !همیشه سعی داریم سرویس های مان را با توپ فوتبال از فراز تور شامخ(بلند،کشیده) عبور دهیم یا آبشار های رقیبان خشن روز گار را دفاع کنیم ؛مبادا رویاهای مان را اشتباه در خانه ی همسایه بندازیم آن وقت است که مرد بی رحم روزگار آن را شرحه شرحه تقدیم مان می کند و ما میمانیم و رویای متلاشی شده،گاهی هم رو یا های مان راه درست را میروند و آنقدر تند و تیز و بدون آنکه سر پر بزنیم میدویم و از همه جلومیزنیم تا اینکه رویا های مان در آفساید قرار میگیرد وهمه چیز به فنا میرود،گاهی این رویا به حقیقت می پیوندد و توپ مان قشنگ وسط دروازه ی فوتبال جا خوش میکند حالا وقت آن است که بی مهابا دفاع کنیم و اجازه ندهیم روزگار گل باران مان کند ،توپ میتواند خاطره، راز یا عشق باشد که دوست داریم آن را با بهترین ها که سزاوار این اعتماد هستند سهیم باشیم و خیال مان راحت است که امانت دار خوبی هستند و یقینا آن ها را گم یا کم باد نمی کنند، حالا که بیشتر می اندیشم میبینم توپ میتواند مانند فرصت های کمیاب زندگی باشد، فرصتی که می توانیم با دقت و تلاش به موفقیت برسانیم یا آن را چیپ بزنیم و همه چیز را به فنا بدهیم و دیگر همه چیز تمام شده است  خدا سوت پایان زندگی را می دمد.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


شخصیت پردازی

موضوع: پسر شلوغ

انشا شخصیت پردازی - نگارش شخصیت پردازی - نگارش - نگارش یازدهم - انشا - نگارش یازدهم درس سوم - نوشتن انشا - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی

پسری شر و شیطان بود. هیچ وقت در یک جا بند نمی شد.همیشه درحال جنب و جوش بود،مانند ماهی که از آب بیرون افتاده باشد همیشه به این طرف وآن طرف می پرید.

آن چشم های درشت قهوه ای با مژه های بلند وموهای قهوه ای صافش با رنگ پوست زرد و لب های کوچک قرمزش در کنار بینی کوچولو و خوش فرمش این شیطنت را بیشتر نمایان می کرد اما در عین شیطنت ته چهره اش معصوم نشان می داد گویا تاحالا خطایی مرتکب نشده است.
ناخن شصت جدا شده اش نمایانگر بازی گوشی زیادیش بود .مانند پرنده ای که درون قفس است و تلاش میکند از قفس بیرون بیاید و آسیب می بیند.

دندان های افتاده اش کلاس اولی بودنش را نشان می داد،وقتی که لبخند می زد جای دندان های خالی اش خیلی تو چشم بود و توجه هر کس را به خودش جلب میکرد.[enshay.blog.ir]

وقتی کاری داشت طوری با مظلویت آن را بیان میکرد که ناخودآگاه آدم آن همه شیطنتش را فراموش میکرد و مجذوب آن همه مظلومیت و شیفته برق آن چشمان گیرایش می شد،گویا در چشم هایش کلی حرف نهفته بود.
با پایین و بالا کردن ابرو های قهوه ای اش ناخودآگاه خنده را روی لبان همه می آورد، در عین بچگی، باهوش و با ادب بود و به فرد مقابلش احترام میگذاشت.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


انشا با موضوع: آرامش

انشا موضوع آرامش - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نگارش - نمونه انشاء - انشا با موضوع آزاد - بهترین موضوعات انشا

به نام خالق یکتا
انسان به دنبال یافتن آرامش بوددرنظرش آرامش چیزی بود که می بایستی آن را در دوردستها ومیان بوته های گل ودر بالهای رنگارنگ پروانه ای زیبا پیدا می کرد.
دل به طبیعت سپردو آسمان را چراغ روشنی برای طی مسیری که انتخاب کرده بود قرار داد.
در میان سنگهای سخت وتیره ابهای زلال جاری شده بود ودر اثراختلاف حرکت ابشاری زیبا در مسیر بوجود آمده بود.صدای آب،پرندگان وتکان های چمن های سرسبز در نظرش معنی واقعی آرامش بودواین حس درونی مختص موجوداتی بود که در صحنه ی هستی بدور از دغدغه ها وآزارهای دنیایی زندگی زیبایی داشتند در همان لحظه نگاهش با گنجشک کوچکی گره خورد که لانه اش خراب شده بود وبال بال میزد واین سو وآن سو می رفت به نظرش آمد در چنین اوصاف خیال انگیزی چرا باید این موجود کوچک از آرامش برخوردار نباشد؟
آن روز به جاهای زیادی سر زد و هر بار پدیده ای تلخ آرامشش را برهم زد تا اینکه نیمه شب درخشش ستارگان زیبا که در بیکران آسمان خود نمایی میکردند وهزاران شگفتی هزاران ساله را در دل کهکشان فریاد میزدند،او به فکر واداشت که آرامش هر کس به درون او وابسته است.[enshay.blog.ir]
منشا عشق،نیکی،درخشش آرامش و. در روح انسان است،خدایی که حضورش ووجودش را هر لحظه در درون خود حس می کنیم وگرمای وجودش را در بذل محبت بر کسی که دستش بسویمان دراز شده ودرغنچه ی لبخند شکوفه های بهاری با سلامی دوباره بر زندگی می بینیم.آری آرامش دست یافتنی است هرچند چون درخشانترین الماسها در عمیق ترین جای زمین!

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


موضوع: کمک به همسایه

انشای پایه نهم- انشا- انشا چه بنویسم- انشاء- انشای آماده- انشا نویسی- انشا با موضوع آزاد- نوشتن انشا

انشای غیرطنز:

همسایه انسان یکی از نزدیک ترین دوست یا خویشاوند و یا همراه اوست. همسایه از خوردن و آشامیدن همسایه خود بهتر از دیگران اطلاع دارد. در مواقع نیاز دست یکدیگر را می گیرند و به کمک و یاری یکدیگر می شتابند. در زمان تنهایی ، غم و شادی ، عزا و عروسی همیشه زودترین کسی است که مطلع می شود و با حضور خود به یاری همسایه می آید. در گوشه گوشه ی ایران ما همیشه دورهمی های همسایه ها در کوچه و خانه همیشگی بوده است و با دورهمی ها و برگزای کلاس های خیاطی و آشپزی و گل دوزی و گفتگوی روزانه سر خود را گرم می کنند و یا غذایی را که در خانه پخته اند برای همسایه ی خود می برند و یا نذری که داشته باشند همگی دور یکدیگر جمع می شوند و با کمک همدیگر همه ی کارها را با شوخی و خنده به اتمام می رسانند. بنابراین همسایه ی خوب داشتن یکی از بهترین شانس هایی است که در خانه ی انسان را می کوبد. همسایه اگر از همسایه خود خبر نداشته باشد گویی انسان در قعر بی کسی و تنهایی غوطه ور شده است.

انشای طنز:

ما در نزدیکی خانه مان یک همسایه ی بسیار کنجکاو و همیشه حاضر در صحنه داریم که ما در خانه او را شبکه خبری آنلاین معروف کرده ایم. او همیشه در همه ی شرایط با کوچکترین اتفاقی در آنجا حاضر می شود. نه تنها کمک نمی کند بلکه همیشه در بین دست و پای دیگران است. کمک به همسایه می تواند تنها با کنار او بودن و به او قوت قلب دادن باشد. بیاییم همسایه ی خوبی برای همسایه ی خود باشیم.


نگارش انشای ذهنی

موضوع: انسان ها متفاوت اند!

نگارش انشای ذهنی - نگارش - انشا - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش دهم - نگارش دوازدهم - نگارش یازدهم

عطر آمدن بعضی ها رایحه بهارنارنجی است که در کوچه پس کوچه های دلت نفس میکشی ، انقدر عمیق که عطر وجودشان را تا اخرین ثانیه تنهاییت ذخیره میکنی. عطر امدن برخی دیگر نیز بوی خون میدهد؛ خونی که با پیچ و تابی نفرت انگیز در وجودشان میپیچد و بیرون میپاشد و مخمل سفید دلت را با دوده های سیاه رنگین میکند.
بعضی ها وجودشان ارامش مطلق است ؛ اگر با انان ترکیب شوی ،تلالو برق نگاهشان یک دنیا لبخند تزریق میکند به رگ و ریشه ات. بعضی دیگر نیز نگاه های جنون امیز خود را نثار احوالات پریشان ما میکنند. با هرگوشه چشمشان ، با هر نگاهشان ، ریشه وجودت را می خشکانند.اگر با انان ترکیب شوی ، تباه میشوی.[enshay.blog.ir]
بعضی انقدر بکر و پاکند که دوست نداری حتی بال های مخملین پروانه ای انان را نوازش کند؛ میترسی روحشان پر بکشد و سوار بر وسوسه های دیگری بروند و تو بمانی و یک عالم حسرت دیدار.بعضی دیگر هم صف شلوغی میشکند جلوی چشمانت ، انقدر شلوغ و بلند و طویل که تنها فرارت انان را راضی به رهاییت میکند. بعضی هایی که نفس کشیدنشان ، هرلحظه بیداری و وجودشان ، قطره قطره اب سرد بی تابی و بی پناهی را بر سرت میریزد؛ گویا هرگز در ان صف جایی به خوشی و شادی نخواهند داد.
بعضی های خوب مانند سنجاقک های مهربان قصه ها سه روز ارامشت را تضمین میکنند و بعضی های دیگر واژه های سنگین غم و خشمت را تا ابد تثبیت.
حال در این روزگار ، ما مانده ایم و ترکیبی غلیظ از این خوب ها و بد ها ؛ حواسمان باشد با بدها ترکیب نشویم.شین که صحبت بد گرچه پاکی تو را پلید کند.
آفتابی بدین بزرگی را لکه ای ابر ناپدید کند

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir


نگارش تصویر سازی ذهنی

موضوع: ماه

گارش تصویر سازی ذهنی - انشا با موضوع ماه - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشا با موضوع آزاد - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا

چه شب ساکتی انگار کسی در دنیا نیست
فقط منم و صدای جیرجیرک ها ک سکوت این شب مهتابی را میشکنند.
تن خود را به چمن های سرد پاییزی سپردم و انها مرا با مهربانی در اغوش گرفتند، نسیم خنکی در حال وزیدن است ک موهایم را به بازی میگیرد و صورتم را غرق بوسه میکند.
به آسمان تیره رنگ مقابل چشمانم است نگاه میکنم واز وسعت این اسمان ب وجد می ایم. شوقی وصف ناپذیر به وجودم هجوم می اورد و با ذوق بیشتری به اسمان نگاه میکنم؛ ماه و ستاره ها در دل اسمان خودنمایی میکنند. غرق لذت از وجود ماه میشوم میدانم اوهم به من نگاه میکند گرمای نگاهش را حس میکنم. اهی عمیق میکشم و به ماه خیره میشوم. دیگر چیزی به جز او را نمیبینم.[enshay.blog.ir]
اه ک چه لذتی دارد خیره شدن به تو!
خیلی وقت است ک دیگر با تو درددل نکردا ام و از وجودت به ارامش نرسیده ام. میدانم! هر شب می آیی و از پنجره اتاقم به من سر میزنی اما دریغ از یک هم صحبتی، انگار ک به اندازه هزاران سال بینمان فاصله افتاده است.
ماه من! بدان، جهان کوچک من از وجود تو زیبا میشود!!
قشنگیه آسمان شب! یادت هست قول هایمان را؟ یادت هست اشک هایم را؟ یادت هست خلوت نیمه شب هایمان را وقتی ک از پنجره میتابیدی به من؟ یادت هست دعوت هایت از خدا برای هم صحبتی با ما؟
همیشه ماه من بمان یگانه ماه اسمان قلب من ک با وجود تو امید من زنده است. با روشنی حضورت شب تاریک وجود مرا مهتابی کن تا تنهاییم بیش از این خود را به رخ نکشد!!
تو ماه هر شب منی! بتاب و بمان.!!


موضوع انشا: سنگ قبر پدرم

انشا موضوع سنگ قبر پدرم - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا با موضوع آزاد - انشا نویسی - نوشتن انشا - نگارش - نمونه انشاء

هر وقت می آیم کنارت و سلام میکنم جوابی نمی شنوم

وقتی دستانم را به رویت می کشم لطافت آن موقع را ندارد ولی آرامشم میدهد

وقتی اشک میریزم دیگر دستانت گونه هایم را لمس نمی کند

وقتی نگاهت میکنم چشمانت به من خیره نمی شود[enshay.blog.ir]

وقتی به دو زانو کنارت مینشینم وحرف میزنم جوابی نمیشنوم

وقتی به آغوشت میکشم گرمای تنت را حس نمی کنم

وقتی زیاد حرف میزنم ودرد دلم را میگویم دستانت گیسوانم را نوازش نمی دهد

وقتی هنگام رفتن به نیمرخ عکس بالای سرت نگاه میکنم صدایی نمی شنوم که نرو

آخر چرا رفتی پدر

که سنگ قبرت

اینگونه حسرتت را در دلم بگذارد.

دلم برات خیلی تنگ شده پدر


نگارش دهم جانشین سازی

موضوع: سایه

نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس پنجم 5 - انشا - انشاء - انشا چه بنویسم - انشا نویسی - نوشتن انشا - موضوع انشا نگارش پایه دهم - انشا به روش جانشین سازی

سلام. من سایه هستم مطمئناً مرا دیده ای و شاید هر وقت که مرا دیده باشی ترسیده باشی و با جیغ و داد مادرت را صدا کرده باشی گفته باشی روح و شَبَح در حالی که من یک چیز تو خالی و خیالی ام. تو میتوانی من را در حالت های گوناگون ببینی ولی اکثراً منو یک چیز وهم بر انگیز و وحشتناک می‌پندارند و گمان می‌کنند لحظه ای بعد توسط من خورده می‌شوند در حالی که من چیزی نیستم و هویتم را مدیون خورشید هستم.
من مثل یک عروسک خیمه شب بازی در دستان خورشید اسیرم میخواهم به این طرف و آن طرف بروم ولی نمی‌شود. خورشید دلش بخواهد لاغرم می‌کند بخواهد چاقم می‌کند قدم هم دست خورشید است و صبح بدست خورشید کش می آیم و ظهر ها کوتاه میشوم.
خورشید می‌آید سایه های زیادی درست می‌کند و مانند یک کودک هرجور که دلش بخواهد با ما بازی می‌کند و بعد هم می‌رود تا به وقت خوابش برسد و وقتی هم که برود یک سایه ی غلیظ و عظیم به اسم شب روی جهان می‌افتد.
شاید اینطور باشد که شب سایه خورشید است ولی نمیدانم هرچه که هست آنقدر غلیظ است که وقتی می‌آید همه چیز و همه کس را در خود گم می‌کند.

نویسنده:سهیلا نارویی
دبیر:خانم حسین پور
استان گلستان شهرستان گرگان
دبیرستان فاطمیه جِلین


نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

موضوع: آیینه

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

صبح فرا می‌رسد و انگار روز متفاوتی در راه است. به نظر می‌آید یک میهمانی بزرگ در پیش است. امروز خانه ای پر از تلاطم مشاهده می‌شود که ناگهان در همین حوالی پدر وارد خانه می‌شود و یک کت و شلوار نو در دست دارد و به اهل خانه می‌گوید : شما که هنوز آماده نیستید، انگار نه انگار که ما فامیل درجه یک هستیم و باید زود برویم و میزبانی کنیم.مادر و بچه ها با شنیدن این سخن پدر از جا پریدند و به سویم حمله ور شدند. چند دقیقه گذشت و من دیگر طاقت دیدن این همه رفت و آمد و قیافه را نداشتم. در همین زمان با آمدن مادر ترسی در چهره بچه ها نمایان ‌شد و پدر هم که در آن لحظه ای میخواست به جلویم بیاید با دیدن اخم مادر صحنه را خالی کردند. با کنار رفتن پدر و بچه ها مادر به سویم آمد و باهر قدم او به سمتم،به غصه هایم اضافه میشد. آه چقدر طولش می‌دهد، دارم از عصبانیت تَرَک میگیرم، از چهره اش معلوم است حس رقابت دیرینه با جاری اش شعله ور شده آخر کسی نیست به او بگوید چه کسی تورو نگاه می‌کند. در حال خود خوری بودم که به سلامتی، مادر از جلویم رفت و نوبت پدر رسید. وای چقدر با ریش پروفسوری هایش وَر میرفت و قربون کله ی کچلش می‌ رفت تا پدر میخواست چند بیتی برای کله کچلش شعر بسراید ناگهان مادر به او گفت: باجناقت این همه مو داره این کارها رو نمی‌کند تو چی؟ پدر که اعتماد به نفسش به صفر رسید از جلویم کنار رفت و حالا نوبت دخترای لوس رسیده است اولی آمد و نیم ساعت جلویم می‌رقصید و موهایش را از این سو به آن سو تکان می‌داد. دلم می‌خواست قیافه اش را کج و کوله نشان میدادم تا حساب کار دستش می‌آمد که ناگهان دستی بر موهایش حمله ور شد خواهرش بود که گفت بیا برو جوجه اردک زشت.
وای این یکی آنقدر آرایش کرده انگار به جای صورت شوء لوازم آرایشی میبینی که ناگهان با یک فریاد پدر حساب کار دستشان آمد و به سرعت از روبرویم رفتند و یکی یکی خانه را ترک کردند چه آرامشی دارد خانه حالا باید نذرم را ادا کنم و هزار تا صلواتم را بفرستم.

نویسنده :فاطمه ایزد
دبیر:خانم حسین پور
دبیرستان فاطمیه
استان گلستان شهرستان گرگان
دبیرستان فاطمیه شهر جِلین


نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

موضوع: من دیوار اتاقش هستم .

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

عین مرگ است که اینگونه غم آلود است.
جغد شوم تاریکی از پشت پنجره نگاهش میکند.
گریه هایش را دیدم , با خود حرف زدنش را دیدم , شاید تنها تکیه گاهش بودم !
قلبش گفته بود نگرانی لازم نیست طبق رای دادگاه کودتا همین امشب است !.
شب شد در اتاق را باز کرد به من نگاهی انداخت و گفت( من دیوانه ام چون در دنیای خودم زندگی میکنم ) مشتی بر تنم زد .
آخ بشکنت تنم که دستت را به درد آوردم !
های و هوی اقتدار سایه ها از بین رفت و با صدای بلند خندید! حتما خنده بر لب میزند که متوجه غمش نشوم .
اما به هر حال از روزی که لبخند بر لب دارد و با لبخند نگاهم میکند
از خوشحالی ترک برداشته ام!

نویسنده: مینا رستمی
دبیر خانم قربانی
دبیرستان عصمتیه کرمانشاه


نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

موضوع: کتاب

نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس پنجم 5 - انشا - انشاء - انشا چه بنویسم - انشا نویسی - نوشتن انشا - موضوع انشا نگارش پایه دهم - انشا به روش جانشین سازی

درست می شنوم؟! دارد به سمت من می آید؟!این صدای پای اوست؟!
آه؛ نه، آن رفیق قدیمی باز هم بی توجه به من گذشت.رد شد و بازهم به آن یار مهربان توجهی نکرد.
درست است که از او گلگی دارم اما هرچه باشد او از فرزندان دوست من است!دوستی که هرروز به سراغم می آمد. چرا فرزندان او و فرزندانشان اینگونه مرا فراموش کرده اند؟خودش که آنقدر بی معرفت نبود!
من که به او بدی نکردم؛کردم؟!
پس چرا اینقدر تنها و بدون اعتماد به نفس شده ام؟اینقدر گوشه گیر و منزوی؟.
مگر غیر از آن است که اگر دهان بگشایم در مقابل علمی که دارم حتی پس از اینهمه پیشرفت در علم همه در مقابلم سر خم میکنند؟مگر غیر از آن است که تا چندی پیش بهترین یار دوستم بودم؟
میپرسید دوستم کیست؟میگویم.
انسان،بشر،آدم و یا هرچیز دیگری که شما میگویید!
اما به نظر من برعکس اینکه از مهر و محبت این دوست چیز ها شنیده ام او هیچ محبتی ندارد. تازه فراموشکار نیز هست.
چرا که این من بودم که با هرورق از خاطرات درون وجودم نهال علم اورا درختی کردم که هر شاخه آن پر از میوه و هر میوه ای پر از رگهای علم و دانش شد؟
انگار نه انگار که تمامی پیشرفت بشر در علم و فناوری،تاریخ و جغرافیا و در فلسفه،همه و همه مدیون منی است که سالها همه را مانند رازی درون خود نگه داشتم بی آنکه حتی یک کلمه از آن را فراموش کنم؟
به اوبگویید برگردد؛انسان را میگویم.
چراکه من هنوز منتظر بازگشت آن دوست قدیمی هستم؛همانی که یارش بودم‌.

نویسنده: فروغ رحمانی
دبیرستان: عصمتیه
نام دبیر: خانم قربانی


نگارش یازدهم درس چهارم گفت و گوی دریا و صدا

نگارش - نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس چهارم 4 - انشا - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش یازدهم گفت و گو - انشا نویسی - نمونه انشاء

دریا قبل از آنکه دیده شود نوشته شد و واژه های دریا را با مخلوط واژه مانند،از دریا به سختی و تلخی به دریا تبدیل می کنند.
یار و دیار و دریا،پژواک واژه ها در مفهوم متن ها هستند.
دریا ،تنش بزرگتر از دلش و دلش بزرگتر از روحش است.
آهسته ،آهسته وبا مشقت زیاد نوشتن دریا را یادگرفتیم ولی راحت تر از آنچه که فکرش را بکنیم فراموشش کردیم.
غروب که خورشید با آفتاب سرخش همچون کشتی غرق شده در آب ،غرق می شود اشعه ها همچون ملوانان،از شدت ترس به خود می لرزند.
دریا تَنِش های امواج را نادیده می گیرد و کورکورانه بر دست انداز های زندگی اش میغلتد.
صدای ضعیفی ،آهسته و تن لرزان به دریا می گوید:تا کجا پیش خواهی رفت؟

دریا می گوید:تا جایی که کسی باقی
نماند که بگوید دریا چیست؟

صدا گفت:یعنی تا ابد؟!

دریا متعجب وار پاسخ داد :چه طور؟

صدا گفت:در هر ثانیه که قسمتی از تنت خانه ای را خراب می کند یا برقی بر چشمانی ویا زخمی بر پاهای خسته ای به وجود می آورد همه تو و رنگ عجیبت را فراموش می کنند.

دریا گفت:امکان ندارد ،من خانه ای خراب نمی کنم و یا پاهایی را زخم نمی کنم !می کنم؟

صدا گفت : تو آنقدر غرق در خودت هستی که ثانیه هایی را که بر ساعت شنی ساحل می گذرد ،نابود می کنی.

دریا گفت: غرق شدن!چرا باید بد باشد در حالی که غرق من می شوند؟!

صدایی بلند نشد وسکوت صدا باقی ماند و دریا فراموش شد.

نویسنده: نازنین حسن خانی
دبیر: خانم مصطفایی
دبیرستان: پروین اعتصامی،
کرمان، ناحیه دو


نگارش یازدهم درس چهارم گفت و گو

موضوع عقل و عشق

نگارش - نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس چهارم 4 - انشا موضوع عشق و نفرت - انشا با موضوع طرح گفتگو - انشای موضوع نگارش پایه یازدهم - انشا - انشاء - نوشتن انشا - انشا نویسی

منو برادرم سر بعضی چیزا باهم جنگ داشتیم.

من عشق هستم !به اعتقاد من دنیا از عشق ساخته شده است و همه آدمها از جنس من هستند

و
به نظر من دنیا باوجود من کامل می شودچون
اگر من نباشم، ظلم و بدی ،تیره و تاریکی زیاد می شود
ودنیا دیگر جای زیبایی برای زندگی نیست
فکرکن همه چیز خالی از عشق باشد

اه اصلا دوست ندارم حتی فکرش را کنم
چون‌واقعا هرطور که فکر می کنم اگر روزی نباشم
دنیا بی روح می شود.
و انسانها ،
طعم خوشی و لحظات ناب
و حس دوست داشتن و دوست داشته شدن را نمی چشند یا دیگر نمی توانند با خدا ارتباط قلبی داشته باشند و به او عشق بورزند .

اما برادرم که عقل است مثل من فکر نمیکند
و مخالف حرفهای من همیشه به من می گوید: با عقل و منطق تمام کارها پیش می رود و به حساب خودش چرخ زمانه با اون می‌چرخد.

یک روز دوستم، ثروت، به خانه ما آمد و از عقل پرسید: (( اگر مردم بخواهند بین شما یک نفر را انتخاب کنند به نظر تو کدوم یکی را انتخاب می کنند؟ تو یا خواهرت؟ ! ))

عقل با فکر و غرور گفت : معلومه خب قطعا من.
آخه خواهرم خیلی احساسی است و نمی تواند تمام مسائل را به درستی حل کند! او باعث می شود که انسانها ضربه بخورند و

ثروت وسط حرفش پرید و گفت :(( نه ببین اگر مردم عاقل باشند هردوی شمارا انتخاب میکنند چون شمادوتا مکمل هم هستید .پس هوای همدیگر را داشته باشید و انقدر باهم جنگ نکنیید

نویسنده: ترانه شکری
استان گلستان، گرگان
دبیرستان سرای اندیشه
دبیر سرکار خانم حقیقت


نگارش دهم جانشین سازی

موضوع: کبوتر حرم

انشا به روش جانشین سازی - نگارش دهم جانشین سازی - نگارش - نگارش دهم - انشا - انشاء - انشای آماده - انشا چه بنویسم - انشا نویسی - نگارش دهم درس پنجم 5

الا بذکر الله تطمئن القلوب

کبوتر حرم (نوشته ذهنی و جانشین سازی)
امشب حرم حال عجیبی دارد . به هر طرف که نگاه میکنم ، میبینم دستهایی را که خالصانه ، از نداری ، به سوی آسمان است و امام را خطاب میکنند .
از او میخواهند واسطه شود میان پیوندشان با خدا . در میان این آشفته بازار چشمم به دختری می افتد . میبینم که گاهی با گوشه چادرش اشک هایش را پاک میکند .
آرام به سمتش می روم . نگاهش ک میکنم ، غم دلش دل مرا هم به درد می آورد .
امام من ، اینها چه کنند با آتش ظلم و کار و کاسبی وجدان که آتش ظلم روز به روز شعله ور تر و کار و کاسبی وجدان روز به روز کسادتر می شود .
چه کنند با ناتوانی هایی که امانشان را بریده . چه کنند با دلتنگی هایی که ذره ذره جانشان را فرا گرفته است .
با اشک برایم دانه ریخت و با بغض دانه ها را نوک زدم .
هرچه دورتر میشد ، نزدیکتر میشدم .
او نمیفهمید که اشک هایش ، لب های لرزانش ، حالم را دگرگون میکند.
امامم ، میشود صدایش کنی ؟ می شود بین این همه دل بیقرار ، دلش را آرام کنی؟ چشمانش ناامید است. امیدش باش . گوش کن ! می شنوی ؟ عاجزانه صدایت می زند . حقیرانه طلب میکند ، دست خالی برنگردد شاه من!
حسرت میان حرف هایش را میفهمی؟ دستان لرزانش را میبینی؟ هنوز هم التماس می کند . هنوز هم به جان عزیزانت قسمت می دهد ، دلخور راهی نشود محبوب من !
امامم ، بی ادبی است . اما از این لحظه به بعد با هر قطره اشکش از سر غم و اندوه ، از سر بی کسی ، از سر بی عدالتی ، دور میشوم از مامنم که حرم شماست . رها میکنم آرامگاهم را که آغوش شماست .
امامم ، جانم را بدهم شفاعتش میکنی ؟ اصلا اهل معامله هستی ؟ قیمت لبخند دوباره این دختر چقدر است؟ تمام هزینه اش را می پردازم . قبول است ؟
بلند شد ، رفت . رفت و ندانست که جانم را ، فکرم را ، حتی ایمانم را هم با خود برد .
رضای من ! دیگر حرمت پناهگاهم نیست . ضامن آهو شدی کاش ضامن ما هم میشدی.

نویسنده: مینا مسعودی
دبیرستان شاهد مهدیه
سرکار خانم صفائی


نگارش دهم جانشین سازی

موضوع: ترانه بی کلام

نگارش دهم جانشین سازی - انشا به روش جانشین سازی - نگارش دهم درس پنجم 5 - انشا - نگارش - نگارش دهم - انشاء - انشای آماده - انشا چه بنویسم - انشا نویسی

در گوش باد می پیچم و صدای باران را زمزمه می کنم. شاید دلش باران بخواهد و به دنبال ابر های دور دست برود.
دور و بر گوش کری پرسه میزنم؛ اما از گوش او نمی توانم وارد شوم چون تمام ترانه ها در ذهن او نقش بسته اند.ترانه های زیبای سکوت؛سکوت بی صدا،سکوت بی خبر،سکوت بی نوا.او راهش جداست با ترانه هایش.ترانه هایی که همیشه در دل خودش باقی خواهند ماند و هیچ وقت تکراری نمی شوند و هیچ کس دیگر آن را نمی شنود.نمی دانم شادند یا غمگین اما می دانم من بی کلام به آن راهی ندارم.
هر کس با توجه به حال دلش مرا معنا می کند و آن حسی که میخواهد از من می گیرد.یکی خسته از هوای تنهایی هق هق هایش را همراهم می خواند.یکی نوای خنده های نوزاد دور از خود را به یاد می آورد.یکی هم همزمان با من روی میز چوبی پوسیده کنار اتاق،با دستانش ریتم می گیرد.شاید هم آنقدر برای دخترک تکرار شده ام و همراه تمرین هایش بوده ام،بعد از اینکه به صحنه برود و آخرین قدم ها را بر دارد،دیگر به من گوش نخواهد کرد.می بینی،حتی من هم می توانم آزادی بدهم.
نمی دانم در نقطه اوج که سه ساز پیانو و ویالون و فلوت همراه می شوند نوازنده ها چه حالی داشته اند.آیا در آن لحظه پسرک را که هنگام گوش دادن به من می ایستد و دستش را به دیوار تکیه می دهد و اشک می ریزد و پیش مادرش می رود و او را در آغوش می گیرد را تصور می کردند؟و آیا واقعا به قدرت و احساسی که به من می دادند باور داشتند ؟و یا حتی حال و هوای دلقک را که پشت صحنه لحظه ای خودش بود و گریه کرد چه؟آن ها می دانستند اولین ترانه ی زندگی کودکی که تازه با یک گوش می تواند بشنود بوده ام؟
زندگی می چرخد و شاید من روزی، جایی که هیچ کس نمی داند، تلاطم های رودی را آرام کنم و به ماهی آرزوی پرواز بدهم.

نویسنده: ریحانه زمانیان
دبیر: خانم اسکندری
دبیرستان شاهد شهدای اقتدار ملارد


نگارش دهم جانشین سازی

موضوع: وقتی هنوز نباریده بودی

انشا به روش جانشین سازی - نگارش دهم درس پنجم 5 - نگارش دهم جانشین سازی - نگارش - نگارش دهم - نوشتن انشا - انشا - انشاء - انشا چه بنویسم - انشا نویسی

توهمان ابر سفید پنبه ای بودی که وقتی هنوز نباریده بودی آرزو میکردم هرگز نباری که من هرروز بیشتر تماشایت کنم و میدانم تو عاشق فداکاری بودی،تومیخواستی بباری به خاطر خشکسالی،به خاطر گیاهان خشکیده که برای باریدن تو له له میزدند ،به خاطر غم و اندوه مردمان خشکی زده ی این سرزمین که هر روز نماز باران می خوانند وبه خاطر تمام کسانی که هرلحظه تماشای تورا ازمن دریغ کردند.
اما من، یک بار برای همیشه ازتو خواستم که نباری که خودخواه نباشی
تو اما نفهمیدی یاخود را به نفهمیدن زدی یا گول این آدم های فرصت طلب که تو را فقط برای آبیاری زمین های زراعی خود میخواستند خوردی.
تو از آن ابر جداشدی و باریدی
تو در ساحل آرام من طغیان کردی
تو غرور این دریای مغرور و پروسعت را شکستی و از آن یک کودک گریه رو ساختی و امروز من این سخن را که(دلت مانند دریاست)را نقض خواهم کرد .مگر بزرگی به وسعت ظاهریست؟!
تا چشم گشودم تو را درآغوش خود دیدم، آری چه اقبال خوبی!
خدا تورا از پیش چشمانم درآغوشم افکند تو خوش حال بودی و می خندیدی من اما متعجب بودم درآن چهره ی پرشور و شعف تو .
من پس از تو وسعت یافتم، آرام شدم، دیگر شور نبودم و شیرین شدم
تا خواستم باتو کمی سخن بگویم ،خورشید وجود زلالت را ازمن ید ، تو دوباره بخار شدی و به آسمان رفتی و امروز سیصد و شصت وپنجمین روزیست که آرزو میکنم دیگر هرگز نباری‌‌‌‌.

نویسنده: فرشته جعفری
دبیر: خانم اسکندری
دبیرستان امیرکبیر ملارد


نگارش دهم درس پنجم جانشبن سازی

موضوع: ماه

نگارش دهم جانشین سازی - انشا به روش جانشین سازی - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس پنجم 5 - انشا - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا

من، جواهری ازتبار خلقت بی همتا هستم؛اماهزاران حیف؛که سیاهی چنگال ظالمانه اش راروی سینه ام ماندگار کرده است.
آه!دلتنگم برای آن روزهایی که درکنار الماس ،دوست قدیمی ام،درخشندگی ام را به رخ می کشاندم.اماحالا دیواری که خدا میان من ودوستانم،بنا کرده ،سیاهی آسمان است.
توافق ما ازهمان ابتدا این گونه بود:شب هنگام،چهره ی سفیدساده ام راکه از اجدادم به ارث برده ام،نمایان کنم.اهالی زمین سنگینی محنت وناامیدی واشک هایشان را روانه ی آسمان می کنند؛وچشم هایشان پرازمن می شود.باغروب خورشیدورخت برداشتن روشنایی ،خداوندقلم سفیدبی ریای بوم نقاشی اش را روی سیاهی،هنرمندانه به نمایش می گذارد.سیمای یگانه ام ،سیاهی وپلیدی شب رابه انحصار می کشاند؛گویی تاریکی تبدیل به روشنایی می شود.
هنگامی که دلتنگی قلبم را می فشاردودرتنگنا قرار می دهد؛غم درمیان چشمانم لانه ای می سازد،به گونه ای که ازاشک هایم ستارگان متولدمی شوند.سالها گذشت.حال دیگر،اهالی زمین اززیستن درسیاره یشان خسته شده اندوبی تابانه دیدارمرا به انتظار می کشند.
من،این میزان ازمحبوبیتم رامدیون پروردگارجهانیان هستم.اوبود که درمیان خوش هایم مرا ازدوستانم جداکرد،تاطعم شیرین عشقش رابرقلبم بچشاند؛حلاوتی این چنین نچشیده بودم!
به بلندای آسمان ،احساس بالندگی می کنم،چراکه به حضرت دوست نزدیکم.

نویسنده:خوشبخت
دبیرستان شریعت،قرچک
دبیر: خانم مریم کلانتری


موضوع انشا: زنگ انشا

انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا موضوع زنگ انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - زنگ انشا - نوشتن انشا - نگارش

شمس لنگرودی از زنگ انشا می‌گوید؛
(ماهنامۀ انشا و نویسندگی،شماره پنج،۱۳۹۸)
یکی از درس‌هایی که من در دورۀ کودکی از آن فراری بودم درس انشا بود. برای این‌که این‌ها نمی‌آمدند مسائل زندگی‌ای را که درگیر آن بودیم مطرح کنند، چارچوبی بود انتزاعی. انتظار داشتند چیزهایی که از سعدی یاد گرفتیم (که هنوز هم یاد نگرفتیم) در نوشته‌هایمان داشته باشیم. در واقع خود معلم هم نمی‌دانست که برای چی به ما انشا درس می‌دهد، خودش هم نمی‌دانست که ما چه چیزی را قرار است یاد بگیریم.
به ما می‌گفتند علم بهتر است یا ثروت؟ آن وقت قرار نبود که ما فکر کنیم علم بهتر است یا ثروت، این از قبل معلوم بود: علم بهتر است، چون ثروت آتش می‌گیرد. کلمات، کلمات ما نبود. من یادم است که بچه‌هایی که لغت‌های نسبت به سنشان قلمبه سلمبه‌تری به کار می‌بردند، معلم بیش‌تر خوشش می‌آمد و ما می‌رفتیم در کتاب‌های کلیله و دمنه بگردیم که مثلاً آبشخور یعنی چه؟ بعد بگوییم که این آبشخور ما بوده است و معلم کِیف می‌کرد. به خاطر همین، که کلاس انشا دروغ بود، من از آن فراری بودم. و هیچ چیزی به ما نمی‌آموخت. ریاضیات معلوم بود که چیست و موضوع آن از چه قرار است، بنابراین من عاشق ریاضیات شده بودم و دیپلم ریاضی هم گرفتم بعد هم رفتم اقتصاد خواندم.
این‌قدر که کلاس‌های انشا مرا فراری داده بود، از ادبیات هم بدم آمد. من رشتۀ ادبی نرفته بودم چون یادم آمد در کتاب‌ها باید بخوانیم ابن یمین کی به دنیا آمد؟ آخه به ما چه ربطی دارد؟ یا ناصر خسرو برای آن سن، به چه درد ما می‌خورد؟ که در آن چهارده سالگی من بدانم عقایدش چه بود، آخر عقاید ناصر خسرو، به چه درد من می‌خورد؟ همۀ مجموعۀ این چیزها که به‌طوری ادبیات و درس انشا هم در آن بود، مرا از ادبیات و هر چی انشا بود فراری داده بود.
اولین اتفاق ادبی‌ای که مرا به ادبیات و شعر علاقه‌مند کرد، در دوازده سالگی به‌طور اتفاقی پیش آمد، شعری از لامارتین روی من تأثیر گذاشته بود که رفته بودم یک خودنویس خریده بودم با جوهر نیلی رنگ و این را نوشته بودم و هنوز هم آن را دارم برای این‌که آن‌قدر خوشم آمده بود و مرتب آن را می‌خواندم. یعنی آن شعر بود که مرا به ادبیات علاقه‌مند کرد، نه کلاس‌های انشا و ادبیات که متأسفانه مثل این‌که هنوز هم همین‌طور است.


نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

موضوع: ماه و پلنگ

نگارش - انشا به روش جانشین سازی - نگارش دهم - نوشتن انشا - انشا - نگارش دهم درس پنجم 5 - انشاء - انشای آماده - نگارش دهم جانشین سازی - نمونه انشاء

یا لطیف .
دلش مغرور بود و خیالاتش خام. پلنگ سرکش قلبش میخواست سوی من جهد و مرا از آسمان به روی خاک آورد. پرید اما پنجه هایش خالی ماند. هرچه میپرید چیزی نصیبش نمیشد. نباید مرا میگرفت٬ باید مدتی سردرگم میماند٬ باید معنای عشق را میفهمید. خوب میدانستم عشقش هوس نبود آخر هوس که ماندگار نیست در چشم به هم زدنی از بین میرود. دلم برایش میسوخت. نمیخواستم اینگونه در آتشک محبتم بسوزد. دیگر طاقت نداشتم. سرنوشتمان همانند دو خط موازی شده بود که جز نرسیدن به یکدیگر چاره ای نداشتند.[enshay.blog.ir] شیشه تهی دلش شراب میخواست اما زمانه شرنگ به کامش ریخت و فریاد هایش برای همیشه بیصدا ماند. هرچه بیشتر می کوشید ٬ جادوگر دغل پیشه عمرش ناشنوا تر میشد. نمیخواستم سرنوشتش اینگونه باشد اما انگار خودش هم باور نداشت که به من میرسد. حمایت تلاش هایش قصه کرم ابریشم کوچکی را برایم تداعی میکرد که همه عمرش را به بافتن قفس تلف کرد اما فکر رهایی در سرش داشت. دیگر طاقت نداشتم، امانم بریده بود، به خدا گفتم:چرا مرا ماه آفریدی؟ من طاقت جان دادن خیالات خام پلنگ ها را ندارم. نفسم میگیرد وقتی نفس شان به شماره می افتد و امیدشان را از دست میدهند. بیشتر فریاد زدن اما صدایی نشنیدم. سکوت سنگینش اذیتم میکرد. به گریه افتادم. دلم از همه چیز گرفته بود. از سرنوشت تلخ آن پلنگ ناکام، از غرور خودم، از بی معرفتی زمانه. نمیدانستم چه کار کنم. ای کاش میشد بتوانم از این بالا پایین بیایم و با آن پلنگ هم صحبت شوم. ای کاش میفهمیدم چه چیزی در سرش دارد. ای کاش کیمیای عشقش اینگونه پامال نمیشد. ای کاش.

نویسنده: فائقه سادات سیدعلیپور
دبیرستان سلمان شهر تهران
دبیر سرکار خانم دانشور


نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

موضوع: قلب

نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس پنجم 5 - انشا به روش جانشین سازی - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشا نویسی - نوشتن انشا - انشا با موضوع قلب

من درتنم،دروجود انسان
از طفولیت تا مرگ با آنها هستم
من مرکز زیبایی و عاشق شدنم
گاهی آن را می شکنند و به هزار تکه تبدیل میکنند اما باز هم کنار میایم می گویم آدمیست دیگر خطایی میکند هرچه باشد جایزالخطاست.خلاصه اینکه زود میبخشم!
من صدا های مختلفی دارم گاهی صدایی تند گاهی کند گاهم هم،بی صدا
من یک عضو عجیبم بعضی اوقات خودخواهم بعضی اوقات هم آنقدر مهربان میشوم که خودم عاشق خودم میشوم!!
من اراده کنم میتوانم در یک نگاه دو نفر را عاشق هم کنم یا حتی میتوانم آنقدر بی تفاوت عمل کنم که هیچ حسی برقرار نکنم![enshay.blog.ir]
[قدر مرا بدانید کاری نکیند که هردویمان زود برویم]

نویسنده: حنانه سلمانپور
دبیر:خانم جعفری
مازندارن،شهرستان سوادکوه شمالی (شیرگاه)
دبیرستان:آیت الله صالحی مازندارنی


نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

موضوع: کاپشن قدیمی

نگارش دهم درس پنجم 5 - نگارش - نگارش دهم - انشا به روش جانشین سازی - انشا - انشاء - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا

و باز کنج سرد و خلوت کمدت! بازهم مرا مچاله کردی و انداختی زیر لباس های قدیمی ات، در کمد سرد و نمور چوبی گوشه اتاقت! اصلا از وقتی عمه سوگل ات برایت این کت چرمی را از ترکیه آورد، همه چی خراب شد! اصلا من نمیفهمم این دیگر چجور لباسی است، با آن طرح های عجیب غریب و ترسنکاش!!
ترک است؟
-باشد!
مد است؟
-باشد!
مارک است؟
-باشد!
دلیل نمیشود. اگر آن کادوی عمه سوگل ات است، من هم کادوی تولدت از دست مهرانم! رفیق فابت!
آخ مهران.آخ کجایی داداش که ببینی این جناب منو انداخته گوشه کمد و عین ندید پدید ها داره دوره این کت چرمش میگرده:/
همیشه این من بودم که محکم با تمام تار و پودم بغلت میکردم، این من بودم که هیچوقت پشتتو خالی نکردم. یادته همیشه منو جدا از بقیه ی لباسات میزاشتی رو اون چوب لباسی قهوه ای که بالاش طلایی بود؟! یادته اصلا؟ یادت رفته از بس نبودیم.[enshay.blog.ir]
الان اون کت چرمیت رو اونجا آویزون میکنی! جای از ما بهترون شده!
خب خدا رو شکر هنوز عطرت تو تار و پودم باقی مونده، وگرنه حتما بخاطر دوری از آغوشت میپوسیدم.
" و من با عطرت طاقت میاورم سردی کنج کمد را "

"یک تکه پارچه"

نویسنده: زینب شکاری
دبیر: خانم جعفری
استان مازندران شهرستان سوادکوه شمالی
دبیرستان آیت‌الله صالحی


نگارش دهم درس پنجم نوشته ذهنی جانشین سازی

موضوع: تلفن همراه

نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس پنجم 5 - موضوع انشا نگارش پایه دهم - انشا به روش جانشین سازی - نوشتن انشا - انشا - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی

سلام من یک تلفن همراه هستم، از دست این صاحبم خیلی خسته شدم، دا‌ئم از من کار می‌کشد و می‌رود در تلگرام و با دوستانش چت می‌کند.
و وقتی نگاهش ب مقدار شارژ بالای صفحه می افتد خیلی راحت من را به شارژ می‌زند و به کارش ادامه می‌دهد بدون اینکه بگذارد چند ساعت استراحت کنم، پس از گذشت [enshay.blog.ir]چند لحظه دوباره مقدار شارژ را نگاه می‌کند و عصبی می‌شود و میگوید: ای بابا چرا این گوشی شارژ نمی‌شود آخه نمیدونم اگر یکی به تو غذا بدهد و دوبرابرش از تو کار بکشد برای تو انرژی می‌ماند که حالا از من همچین چیزی را میخواهی؟؟
و هنگامی که جلوی آیینه می‌رود و دستی به موهایش می‌کشد همان لحظه سلفی می‌گیرد و در گروه میفرستد (من همین الان یهویی) [enshay.blog.ir]
در اینترنت دنبال مدل های لباس می‌گردد اما یک لباس هم نمی‌خرد نمی‌دانم شاید فقط می‌خواهد خودش را در آن لباس ها تصور کند،در فضای مجازی عکس های بازیگرهارا نگاه می‌کند و برای آنها ایراد می‌گیرد آخه یک نفر نیست ب او بگوید تو اول قیافه خودت را درست کن بعد برای بقیه ایراد بگیر.
بعد از این همه کاری ام که از من می‌کشد وقتی هنگ میکنم می‌گوید جنس گوشی بدرد نمی‌خورد کارکردش خوب نیست بعد چند ضربه نثارم می‌کند و بهم شوک وارد می‌شود و دوباره مجبور به کار میشوم.
حس میکنم اگر آشغال در سطل زباله بودم خوشبخت تر بودن از این چیزی که هستم و در آخر یک خواهش از شما دارم لطفا به گوشی هایتان رحم کنید و انقدر از ما کار نکشید و این را بدانید که بدبخت ترین موجود در دنیا گوشی است.

نویسنده:یگانه سارانی
دبیر: سرکار خانم حسین پور
دبیرستان فاطمیه جلین(گرگان)


نگارش دهم جانشین سازی

موضوع: من آن ابری هستم که .

انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نمونه انشاء - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس پنجم 5

من آن ابری هستم که شب ها نمی تواند با مادر خود آسمان حرف بزند و درد و دل کند چون آنقدر شب ها انسان ها با مادرش حرف می زنند که دیگر وقتی برای من نمی ماند و دیگر مادرم حوصله حرف های من را ندارد .
من آن ابری هستم که انسان ها با اشک هایش به یاد یار و معشوق خود شب ها در خیابان ها اشک می ریزند شاید باور نکنید حتی گاهی من برای این عاشق های دلشکسته اشک می ریزم تا آنها بدون کنار گذاشتن غرور خود راحت بتوانند زیر اشک های من اشک بریزند اما اگر برای خودم گریه کنم سیل اشک هایم می تواند دنیا را نابود کند.
آری! من آن ابری هستم که عاشق ها در روزهای گرم تابستان به روی چمن ها نشسته وبا یار و معشوق خود به صورت من نگاه می کنند و با انگشت به من اشاره می کنند ، همان موقع من به شکل قلب در می آیم تا برا آنها خاطره بسازم ، اما میدانید این ابر اگر خودش عاشق شود کسی واسطه خاطره سازی او و یارش نمیشود حتی اگر به یارش نزدیک شود به جای عشق بین آنها رعد و برق ایجاد میشود و بعد از آن از هم فاصله می گیرند.

نویسنده: صبا شجاعی
دبیرستان نرجس
دبیر سرکار خانم ابراهیمی


نگارش دهم جانشین سازی

موضوع: نهال

نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس پنجم 5 - نوشتن انشا - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نمونه انشاء

سبزکی بودم بی جان و نهال، باتو اما چه شدم نمی دانم
آه گر من بودم خاک، تو بودی نهال،
آنگاه در وصف مادرانه،مادرت می بودم
زیر این صحرای سرد شنیده ام
جان فدای وی کردی ای عزیز
پیچ و خم پاره کردی ای بصیر
حال بگذار تاج بوستان برگشایم برت
لانه ی مرغان گذارم سرت، آن همه غوغا کنان آمدم ، حال بگزار این گونه روم
تشنه ی سیراب عشقت ، عاشق دلخسته
گویا رفتنیست، اما یادش باتو ماندنیست

نویسنده: غزل آتشکده
دبیرستان نرجس، تهران،
دبیر: سرکار خانم ابراهیمی


نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

موضوع: ساز

انشا - انشا با موضوع ساز - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشای آماده - نمونه انشاء - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس پنجم 5

پشت ویترین فروشگاه منتظر بودم . منتظرِ کسی که بیاید و روح مرا از خستگی رها کند
تا اینکه روزی پسرک خوش قد و بالایی وارد فروشگاه شد و با وسواس خاصی به ساز ها می نگریست نگاهش روی من ثابت ماند به سمتم آمد ،مرا در دستانش گرفت و انگشتاتش را نوازش گونه روی تارهایم کشید لبخندی از سر رضایت زد ، من انتخاب شده بودم.
روزی را که مرا به اتاقش برد فراموش نمی کنم . آنقدر ذوق زده بود که حتی فراموش کرده بود کاپشن خیسش را از تن دراورد . با ذوق شروع به نواختن کرد و پس از لحظاتی صدایی طنین انداز شد . صدایی از جنس ابریشم،آرامبخش روح و جانم شد و نوازشی به گوش هایم عطا شد.
سالها من و پسرک باهم رفیق و همدم بودیم بودیم
تا اینکه پسرک عوض شد . شب ها دیر به خانه می آمد ، گاه شاد بود و سروده های عاشقانه سر می داد و دستهایش رقص کنان بر جانم می نشست و گاه آشفته بود و ترانه هایش خیلی غمگین
عاشق شده بود!
هیچ وقت آن شب سرد زمستانی را فراموش نمیکنم .
پسرک دیر وقت به خانه آمد . شانه هایش خمیده شده بود
پریشان بود
پایین تختش نشست و زانوهایش را در آغوش گرفت صدای هق هقش سکوت اتاق را شکست . ناگهان از جایش برخاست به سمت گلدان شیشه ای روی میز رفت و آن را به دیوار کوبید . فریادی سر داد و نام دخترک را به زبان می آورد
فهمیدم دخترک او را ترک کرده است.پسرک به جنون رسیده بود کل اتاق را بهم ریخته بود و دیگر چیزی برای شکستن وجود نداشت . ناگهان نگاهش به من افتاد به سمتم آمد لحظه ای مکث کرد سپس با عصبانیت تمام مرا به دیوار کوبید.
تمام خاطراتمان در ذهنم مرور شد از روز اول تا حالا که چون بیگانه ای مرا مینگریست
این من بودم که تا اینجا با او آمده بودم و نهایتا برایش جان داده بودم .
فقط نمی دانستم بعد من چه کسی قرار بود همدم شب هایش شود؟

نویسنده : فاطمه خطیری
دبیر: خانم سالاری،
دبیرستان ایمان گرگان


نگارش دوازدهم نامه نگاری

موضوع: نامه دوستانه به دبیر ادبیات

نگارش دوازدهم درس 4 چهارم نامه نگاری - نگارش دوازدهم - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - انشا نویسی

وقتی برای اولین بار شمارا ملاقات کردم در سطرسطر وجودتان واژه ی دلسوزی را دیدم.هنگامی که شمارا به من هدیه دادند من برای روز های شانزده سالگیم ساعت کوک میکردم.از همان روز اول جلد زیبایتان مرا جذب کرد همان نیروی جوانی همان استعداد شگرف درادبیات، مرا جذب کرد. شمارا بی گمان از درختی ساخته بودند که حرفِ زندگی میزد.
فصل اولتان رابایک شربت سرد در یک هوای گرم پاییزی آغاز کردم با موزیک آرام یک پرستوی مهاجر.فصل، فصلِ طعنه بود.فصل ایهام و مجاز.اصلا درون مایه ی شما همین بود. همین فصاحت شما که پیوست شما بود مرا برای ادامه دادنتان راسخ تر میکرد.
فصل دومتان، بوی رفاقت بوی صمیمیت بوی اعتماد می داد بویِ یک تن و دو نفس.هرچه که بود ورق به ورقتان را با ولع میخواندم.من ادبیات را در کنار شما آموختم.من در کنار شما از یک "چه" به یک "بقچه " تبدیل شدم.
فصل دلچسپتان اما فصل حرص خوردنتان بود که من با قهقهه میخواندم.دلسوزی را در بند بند آن فصل به استعاره کشیده بودید و این شمارا از دیگر کتاب ها متمایز میکرد.
وقتی به اینجارسیدم به همینجا که اندکی طعم پختگی میدهم، ندیدنتان در کلاس ادبیات را با یک علامت تعجب دیدم و آن را بلند خواندم اما نشنیدید؛ به عمد هم نشنیدید.آنجا بود که فهمیدم من شمارا نمی نویسم من فقط و فقط می خوانم.
در این نیمه شب تاریک شمعی که سه سالی بود روشن کرده بودم رو به خاموشی است.من شمارا تار میبینم.شما از آن کتاب هایی بودید که دیر تمام میشوند. تمرکز میخواهند اما دیگر زمانی نمانده. چشمانم برای دیدنتان سویی ندارد. زمزمه ام را فریاد میزنم تا بشنوید: یاد باد آن روزگاران یاد باد!

نویسنده:مریم رنج روزی
دبیر:خانم خردخورد
دبیرستان حاج عبدالهادی هرنگ/هرمزگان،بستک


نگارش یازدهم درس چهارم

گفتگوی عقل و قلب

نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس چهارم 4 - نگارش - انشا با موضوع طرح گفتگو - انشای موضوع نگارش پایه یازدهم - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

شده موقع ظرف شستن ،کتاب خواندن یا درس خواندن به چیزی فکر کنید؟!
همه ادما اینطوری شده اند ،مثلا خود من!بار ها موقع درس خواندن به فکر فرو میروم بدون اینکه متوجه گذر زمان بشوم. تا به خود می آیی میبینی که دقیقه ها گذشته و تو درگیر جدال بین قلب و مغزت بوده ایی .قلب و عقل من دشمنی دیرینه دارند .به هیچ وجه باهم کنار نمی آیند .قلبم یک چیز میگوید و عقلم سرسختانه با او مخالفت میکند .و اینگونه میشود که عصبی میشوی.بیشتر اوقات قلب برنده بازی است ،اما اگر کمی منطقی باشیم ،میبینیم که عقل ،حرف حق را میزند.مثلا در انتخاب عشق!
عقل:این برای تو مناسب نیست!
قلب:برایم مهم نیست،من او را دوست دارم و میدانم با او خوشبخت میشوم.
عقل:هنوز خام است و وارد مشکلات زندگی نشده،نمیداند سختی یعنی چه!
قلب:نه،از حرف هایش فهمیدم که میتواند یک زندگی را اداره کند.
عقل:ممکن است موقعیت های بهتری سراغت بیایند و آینده بهتری را میتوانی داشته باشی!
قلب:بهتر از این وجود ندارد.
عقل:به این فکر کرده ایی که اگر بخاطر خودت دوستت نداشته باشد ،چه میشود؟!
قلب:او میگوید دوستم دارد و من حرفش را باور میکنم.
عقل:ارزش خراب کردن زندگی و اینده ات را ندارد.
قلب:دارد‌.
و این بحث ها آنقدر ادامه دارد که سرت درد میگیرد و بدون اینکه متوجه گذر زمان باشی ،میبینی ک دقیقه ها بعضی اوقات ساعت ها درگیر این جدال بوده ای.
ولی این را خوب میدانم که هیچ چیز ارزش این را ندارد که قلب و مغزتان را وارد جنگ و جدل کند. باید با هرکس اندازه لیاقتش رفتار کنیم.درست مانند خودش. بعضی اوقات خوب است بیخیال شویم ،اینطوری زندگی راحت تر و آرام تری داریم.برای هر چیزی غصه نخوریم ،به فکر هرچیزی نباشیم .بیایید بخشیدن را یاد بگیریم. بیایید در بعضی مسائل ،بیخیال بودن را یاد بگیریم . دنیایی که ما از ساعت بعد زندگیمان خبر نداریم ،ارزش تنش و جنگ و اعصاب خردی را ندارد.
بیایید منطقی باشیم.

نویسنده:کوثر امیرخانی
دبیر: خانم حسین پور
دبیرستان فاطمیه جلین ،گرگان


نگارش دهم جانشین سازی

موضوع: سنگ قبر

انشا با موضوع سنگ قبر - انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشای آماده - نمونه انشاء - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس پنجم 5

اینجا مثل من زیاد است یعنی همه مانند من هستند ، من سفیدم وبقیه تیره رنگ هستند .
سه روزی می شود که مرا در اینجا قرار داده اند ، در این مدت زنی هر روز به دیدنم می اید ، زنی که گوی مادر است و با هر بار امدنش برایم گل می آورد و دستی بر سرم می کشد ، و برایم لالایی می خواند و در پایان نیز مرا می بوسد و می رود . دختری امد با یک گل رز آبی رنگ ، در کنارم نشست .چند دقیقه خیره به من زل زد وسپس شروع کرد به تعریف خاطرات گذشته ، از غمها وشادی ها ، اشکها همراهی اش کردند در تعریف ناب ترین لحظه های زندگی ومن متحیر وبهت زده تنها نگاه گردم .بعد از مدتی ارام و قرار رزهای آبی را بر سرم پرپر کرد و رفت . بعد از مدتی پسری امد گویی از رفقای بامرام وبامعرفتش بود. به قیافه اش مغرور بود متکبر . وقتی در کنارم نشست غرورش شکست و مغموم وناراحت به من زل زد و لبهای لرزانش شروع به جنیدن کردند اونیز به مرور خاطرات تلخ و شیرین زندگی پرداخت
چه زود می گذرد و تمام میشود خاطرات زیبای زندگی که هرگوشه آن پر شده از غم وشادی . او نیز آرام ارام با دوستی های گذشته خداحافظی کرد و رفت .
تنها شدم .اینجا پایان راه زندگی است ، جایی است که دیگر برگشتنی نیست .دیگر از آغوش گرم و امنش خبری نیست اینجا؛ تمام دنیا در یک متر جا خلاصه میشود ، اینجا خوابگاه ابدی پسری است که به امید توبه در پیری زندگی کرد ورفت. 

نویسنده: فاطمه بابایی
دبیر: خانم خلیلی
آموزشگاه: راهیان نور، ساری


نگارش دهم جانشین سازی

موضوع: ستاره

انشا با موضوع ستاره - انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نمونه انشاء - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس پنجم 5

از شب های ابری بدم‌می آید ، آخر تو را نمی توانم ببینم . امشب ، برای من آن چنان کش آمده که انگار سالهاست در انتظار دیدن چشمانت هستم . ولی سوالم این است ، آیا تو هم همین حس را داری ؟
یک شب که داشتی از میان آسمان شب، ستاره ای برای خیره شدن انتخاب می کردی ، من از شدت هیجان ، ضربان قلبم بالا رفت و آن چنان درخشیدم که دیده شوم ، لحظه ای که چشمت به من افتاد . تازه فهمیدم این همه مدت دنبال چه چیزی بودم . نگاهت به من خیره ماند . من همچنان بدنم داع بود و صدای قلبم را می شنیدم و تو . و تو نور قلبم را می دیدی . آن شب در چشمامت تنها یک کلمه موج می زد و می رقصید ، دلم نمی خواهد ان را بیان کنم ، بگذار در دلم مانند رازی باقی بماند تا هر وقت که دلتنگش شدم بخوانمش .
آن شب فهمیدم که مرا دوست داری . شبهای دیگر من منتظر تو ماندم و تو باز به ملاقاتم امدی ، تو مرا انتخاب کرده بودی . از تو ممنونم که ماندی و ستاره ای کوچک را در دلت نشاندی . یک شب که داشتی درباره ی باران شعر می نوشتی ، من نگاهت می کردم وآرزو کردم کاش باران ببارد ! تا تو شادمان گردی نمی دانستم در آسمان جای ستاره هاست یا باران ؟ ناگهان ابرهای سیاه آمدند و لشکرشان را گستردند و تو قطره های باران را با نگاه مخملی ات نوازش کردی و حدس زدم مرا فراموش کردی و این غیر ممکن است مرا از یاد برده باشی ؟!
به هر حال بی صبرانه منتظرم تا باران بند بیاید ، ابرها کنار بروند و دوباره با صدای قلب تو همصدا شوم .پس امشب را با لالایی باران در رویاها یت سیر کن .من نیز امشب را در انتظار دیدنت سپری می کنم.

نویسنده: زهرا کاظمی
دهم فتو گرافیک
هنرستان راهیان‌نور، ساری
دبیر : خانم خلیلی


نگارش دهم جانشین سازی

موضوع: طلا

انشا با موضوع طلا - انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نمونه انشاء - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس پنجم 5

ظرافت و زیبایی ام در بین ن زبان زد است. همه شان برای رسیدن به من مغز شوهرانشان را می خورند، آخر من وسیله ای هستم برای دک و پوزشان، جاری کش، دهن پر کن و کوری چشم بدخواه ها. اما مرد ها تصور خشن و بهت آوری را از من در ذهنشان هک کرده اند. مانده ام چرا و برای چه؟مگر قیمتم چقدر است که جیبشان توان خریدنم را ندارند؟ گرانم؟ خب باشم.
جای من پشت ویترین طلا فروشی محل نیست. آهای آقایان جای من یا در قلب بانوان شماست یا در گاوصندوق خانه تان.
من، طلا بانو،کاری به کار تحریم های ترامپ و گرانی جهانی ندارم. یا من را می خرید .یا من را می خرید چون آن طور که طلافروش محل میگفت قیمتم ارزان نمیشود که هیچ، گران تر هم میشوم .پس تا پشت ویترین شیشه ای طلافروشی به علف یا جلبک تبدیل نشدم، ذهن خود را باز کنید، اصلا هم به شرایط اقتصادی تان فکر نکنید. کمتر بخورید،کم خرج کنید و کم مصرف کنید اماطلا بخرید.
الان میگویید چه طلای مغرور و بی انصافی ! اما باور کنید ما هم تحت فشار هستیم خب! ما با این هدف ساخته شده ایم تا فروخته شویم و به ن زینت ببخشیم. اما الان همگی در حسرت یک نگاه
آیا میدانستید چند میلیون طلا در افسردگی کامل به سر می برند؟چند نفرشان در تیمارستان امین آباد بستری شده اند؟اصلا میدانید چند ست حلقه ازدواج به یکدیگر نرسیده اند و در فراغ یکدیگر به سر میبرند؟
پس قضاوت نکنید تا می توانید طلا بخرید.

دبیر:سرکار خانم تیموری
نویسنده: نرگس زمانی


نگارش دهم جانشین سازی

موضوع: برج میلاد

انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نمونه انشاء - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس پنجم 5 - انشا با موضوع برج میلاد

چشم هایم را از هم گشودم. فضای همیشگی که هر روز مهمان چشمانم بود را نمی دیدم. چندبار پلک زدم.
اما باز هم تغییری به چشم نیامد.
گمان می‌کنم چشمانم ضعیف شده اما چقدر سخت است ندیدن زیبایی ها.
در دلم از حرف های خودم خنده ام می گیرد.
تهرانِ ایران ، زیبایی چشمگیری داشت که در دل این غول های بزرگ گم گشته بود و ضعیف به چشم می آمد.
چند ساعتی صبر کردم بلکه آن زیبایی خفته مثل هرروز روبه روی چشمانم ظاهر شود. اما این چند ساعت ، به چند روز موکول شد،هرچه پیش می رفت ؛ تاریِ دیدم بیشتر می‌شد.
نمی‌دانستم ماجرا از چه قرار است، چشمانم مقصر است یا مردم و این غول ها.
می‌دانستم مقصر چشمانم نیست آخَر نَشِنیده بودم تاریِ دید بر ریه ها هم تاثیر بگذارد و نفس کشیدن را برایم دشوار کند.
حال قدر این دوست وفادار را می‌دانم، او همیشه همراه زندگی من بود و کاش قدر این نفس هارا پیش تر می‌دانستم.
روزها می‌گذشت، آرزوی دیدن و نفس کشیدن بر دلم مانده بود.
دلم مانند هوایش گرفته شده بود و تیره و تار.
این تهران من بود. تهرانی که من پادشاهش بودم. تهرانی که سالها قلمرو قدرت من بود و ویرانی اش خواب را از چشمانم یده بود، حال محو شده.
تیره شده.
درست مانند هوای دل من که روز ها با او زندگی کردم.!!

نویسنده: مژده_غلامی
هنرستان طوبی، دهم حسابداری.
شهرستان ملارد.
دبیر: خانم کوچکی


انشا با موضوع مقایسه چشم و عشق

انشا مقایسه ای - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم

بعضی از چشم ها دریایی هستند و پرازتلاطم، بعضی عسلی و پراز شیرینی ، چشم آنچه را میبیند باور میکند. عشق اما باور نمیکند آنچه را چشم باور دارد. چشم ها میدانند چگونه ببینند
چگونه سخن بگویند، چگونه تورادر موج های خروشانشان بالا و پایین کنند. عشق اما دست و پاچلفتی، نگران و مضطرب است، ناگهانی می آید و ناگهانی میرود ، سراز پانمیشناسد. گاهی آنقدر میماند که زبانزد میشود و گاهی آنقدر زود میرود که نام هوس را می گیرد. بعضی از چشم ها پراز عشق هستند وبعضی از عشق ها خالی از چشم
چشم های عاشق پاک و مقدس اند، پرنور و درخشان اند ، به دلت می چسبند ودر تاروپودت اثر میکنند ولی عشق های بی چشم اما نادان اند و جاهل ، دل فریب و زودباور، رنجور و ناتوان[enshay.blog.ir]
بعضی چشم ها دروغ گویند و بعضی راستگو، بعضی فریبنده و بعضی پاک و بی ریا. بعضی چشم ها خلاصه ی داستان های درام و عاشقانه هستند و بعضی از عشق ها خلاصه ای از داستان هایی ساده و معمولی. امان از چشمهایی که درد عشق را هویدا کردند و امان از عشق هایی که مانند رازی در چشم ها پنهان ماندند ‌.

نوشته: فرشته جعفری
مدرسه امیرکبیر
دبیر:خانم اسکندری


انشا با موضوع مقایسه ی کرونا و معلم

انشا موضوع ویروس کرونا - انشا در مورد ویروس کرونا - نوشتن انشا - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - انشا مقایسه ای

وقتی سرو کله ی کرونا در سر و کلیه ها هویدا شود ،مدرسه ها تعطیل و محصل ها مسرورند! هنگامی که معلم در مدرسه حضور پیدا کند، کلاس ها تشکیل و چهره ها مکسورند!

معلم وقتی وارد کلاس وارد شود همه بر می خیزند و و دوباره می نشینند اما کرونا وقتی وارد ملاج گردد، بعضی ها می نشینند ولی دیگر بر نمی خیزند!

معلم بچه های تنبل و ضعیف را می اندازد ولی کرونا سالخوردگان ناتوان و نحیف را می اندازد!

معلم هرکس را بیندازد نیازی به تشییع جنازه نیست لیکن کرونا هر کس را بیندازد دیگه کسی به تشییع جنازه اش نمی رود !

معلم اول در می زند بعد وارد کلاس می شود ولی کرونا اول وارد می شود بعد در و پیکر را به هم می زند!

معلم ها به خاطر ضمانت ،بانک ها را شلوغ و پردرآمد می نمایند ولی کرونا به خاطر خباثت بانک ها را خلوت و بی طراوت می نماید!
کرونا فقط یک بار یقه ی آدم را می گیرد یا آدم از دستش در می رود یا می میرد؛ ولی معلم هر هفته یقه ی محصل بیچاره را می گیرد!
معلم ابتدا حضور و غیاب را انجام و لیست غایبین را برای مدیر می نگارد اما کرونا ابتدا برای همه "حاضری" می زند و بعد لیست اخراجی ها را به عزرائیل می سپارد!

کرونا از راه دهان و دماغ خانه ی دل ها را می جوید ولی معلم از راه کلاس مغز بچه ها می شوید!

کرونا از حقوق و طرح رتبه بندی محروم است ولی معلم، اللهیار ترکمن دارد که یک و نیم تا میلیون به حقوقش می افزاید! (الله نگهدارش با این صداقت و پشت کارش)

مدرسه وقتی تعطیل می شود معلم با ساز و کرنا می گوید:
آخ جون!

کرونا وقتی جان کسی را می گیرد،به زبان چینی می گوید:
جان هان چون!

برودت دماا ، لغزندگی معابر و جاده ها فعالیت کرونا را دو چندان می نماید ولی تدربسی معلم را دچار نقصان می نماید!

کرونا از ووهان پرواز می کند تو سوهان و آنگهی در کوهان؛ معلم از دبیرستان پر باز می کند به سوی هنرستان!‌

نوشته: محمد مرادی،ناحیه ۲ همدان


انشا با موضوع مقایسه کرونا با عشق

انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم - نگارش یازدهم - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشا نویسی

هر دو ممکن است در یک لحظه از راه چشم وارد شوند. آغاز ابتلا به هر دوی آن ها ساده است اما پایان دادنش دشوار. برای علاج هیچ‌کدام دارویی وجود ندارد. در هر دو استفاده از الکل چاره ساز است.آدم های عاقل از هر دوی آن ها فرار میکنند.هردو،بی آن که قبلا خبرت کنند، گرفتارت میکنند.
کرونا همچون عشق بدون اجازه به قلب تو وارد میشود. همانطور که عشق برای کودکان بی معناست کرونا نیز به زندگی کودکانه آنان وارد نمی شود. کرونا نیز همانند عشق برای وارد شدن به حریم افراد اجازه نمیگیرد. وقتی که در منجلاب کرونا می افتی زندگی را برای خودت پایان یافته میبینی عشق با وجود رقیب سرسخت هم همین گونه است.
کرونا همیشه بد اما عشق خوب و بد است.

نوشته: فاطمه باقر پور

______________________________________

انشا با موضوع مقایسه کرونا با عشق

انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دوازدهم - نگارش یازدهم - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشا نویسی 

عشق را نمی شود دید، نمی شود لمسش کرد
بنظر من عشق آرام آرام نمی آید، در یک آن است!
درست همان لحظه ای که چشمانت به چشمانش گره بخورد،درست لحظه ای که روحت بلرزد.آن لحظه خوب نمیفهمی چه شده اما بعد ها میفهمی چه بلایی سرت آمده.
کرونا، واژه ای نیست که روح آدم را بلرزاند
کرونا درد دارد،تن آدم را می لرزاند
آری می شود از شباهت هاگفت:
کرونا خطرناک است، عشق خطرناک تر،
کرونا نفس را بند می آورد، چشمان معشوق هم همینطور،
کرونا خوب میداند چطور منتقل شود، عشق هم خوب راهش را می شناسد!
اما بین این دو، هزاران فرق است!
عشق اگر عشق باشد، جان هم بکنی از ان خلاصی نداری.اما کرونا را خوب می توان شکست داد، خوب می توان جلویش ایستاد
کرونا کوچک است. در جیب جا می شود.بر روی دستگیره در هم می تواند بنشیند.اما عشق چطور؟
عشق بزرگ است.حتی در قلب هم جا نمی شود. روح را به تسخیر خود می گیرد.اینطور نیست کف دست کسی را بگیری و به تو منتقل شود
هزاری تفاوت است بین یک چیز کوچک زمینی و چیزی که تو را دنیا دنیا بالا می برد
فقط یک چیز می ماند،
عشق که نباشد آدم سرگردان می شود،پریشان میشود. کرونا با هزاران فرقی که دارد،در این مورد عجیب شبیه عشق است!
کرونا که نباشد،دوباره آدم ها می ریزند به خیابان.همه جا زنده می شود!
پس امیدوارم نباشد،
امیدوارم سرگردان شوید.

نوشته: سید مبارکه همایونی
دبیر: خانم نعمتی

ادامه مطلب

انشا با موضوع ویروس کرونا

انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش - enshay.blog.ir

گفته اند از کرونا بنویسیم اما کرونا که نوشتنی نیست،کرونا درک کردنی است،دوست داشتنی است،اصلا بهترین آفریده و مخلوق خداست.
تجربه به من آموخته که باید با کسانی که قدرتمندند با آرامش برخورد کرد، باید پذیرفت که کرونا ، ریشخند طبیعت است به انسان های قرن ما.
انسان هایی که هیچ مانعی را در برابر خود نمیبینند و فکر میکنند سند دنیا،شش دانگ به نامشان است.
اما نه برادر من! نه خواهر من!
این یک تلنگر استتلنگری برای من، برای تو،برای ما.
چطور آن زمانی که اجناس آشغال و یک بار مصرف چینی را وارد و مصرف میکردید اخم به پیشانی تان نیامد؟
زمانی که کمر گارگر ایرانی را خم کردید،در کارخانه هارا پلمپ کردید،کارفرماهارا ورشکسته.
حالا چین آدم بده داستان شده؟؟! کاش مسولیتی درین کشور داشتم،آن وقت قطعا با چین قطع رابطه میکردم، با چین خفاش و مار خور. ما هنوز ۲۰۰۳ را از یاد نبرده ایم، شما هم از یاد نبرید ، میترسم کرونا از این مرز و بوم رخت بربندد و واردات و مصرف کالاهای چینی از سر گرفته شود.
ای دوست ، همشهری، هم وطن.
هربار که خواستی جنس چینی بخری با یک دستمال آنرا بردار،نکند ویروس جدیدی از یک حیوان بیچاره دیگر روی آن باشد

نوشته: مریم هاشمی

_______________________________________

موضوع انشا: مقایسه کرونا با داستان سیاوش شاهنامه

انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش

سنگ ها را بر سبو زدند

جهانی نظاره گرند؛بریان وگریان

اما پزشکان و پرستاران«هشیوار و با جامه های سپید،لبی پر ز خنده،دلی پر امید»
و «به نیروی یزدان نیکی دهش» از آتش کرونایی که قبایل سودابه صفت،با همراهی دو صد مردآ تش افروز ،آن را بر افروختند ،به سلامت عبور خواهند کرد
وکیکاوسان زمانه شرمسار وخجل می گردند.

نوشته: حبیبه جعفری،
دبیر ادبیات سوادکوه شمالی

_______________________________________

انشا با موضوع ویروس کرونا

انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش

ویروس کرونا از قرار معلوم تو کشور چین از طریق سوپ خفاش شیوع پیدا کرده، ولی چطور ممکنه مگه نمیگن کرونا ویروس در دمای بالای 70 درجه میمیره، ولی تو سوپه زنده مونده؟! خب حتما سوپش نیم پز بوده.

این ویروس جدید الشایع طبق آماری که میگن فقط احتمال مرگ و میرش 2 درصده. پس زیاد جای نگرانی نیست. البته نباید به این آمار جهانی دلخوش باشیم. اون برای کشورهای پیشرفته است. برای ما فرق میکنه. جدای این مباحث این 2 درصد هم میتونه برای هر تک تک ما ایرانی ها خطرناک باشه، تو ایران به دنیا اومدن هم احتمالش 2 درصده که خب به دنیا اومدیم. پس نباید سرسریش بگیریمش.[enshay.blog.ir]

این ویروس فقیر غنی نمیشناسه، از فقیرترین آدم گرفتارش شده تا غنی ترین مثل معاون وزیر بهداشت (به نا به ویدیویی که از خودش تو فضای مجازی ارسال کرده بود) که تو خونش خودشو قرنطینه کرده خب ظاهرا نخواسته از امکانات مجهز بیمارستان ها برای خودش استفاده کنه. ولی تو خونه قرنطینه کردن هم امکانات بیمارستان رو نیاز داره، از جمله پرستار، دکتر، اکسیژن، آی سی یو و . یعنی همه این امکانات تو خونش داره؟!

از روزی که این ویروس تو کشورمون اومده، ماسک هم پیدا نمیشه. معلومه که ماسک ها در اختیار یک مشت دلال پدر سوخته مفت خوره. نه ماسک پیدا میشه نه الکل پیدا میشه نه مواد ضد عفونی کننده. قبلا تو بقالی هم الکل پیدا میشد الان تو داروخانه ها هم نیست! یا یه جور دیگه، میبینی داروخانه ماسک نداره ولی سوپری بغلش رو شیشه ش نوشته ماسک موجود است![enshay.blog.ir]

البته نباید از تاثیرات خوب این ویروس بر جامعه هم غافل ماند، کروناویرس بر بهداشت جامعه خیلی تاثیر خوبی گذاشته، یعنی تاثیری که کرونا روی تمیزی ما گذاشت، النظافه من الایمان نگذاشت.

بلاخره باید مواظب این ویروس بود. این ویروس اصلا شوخی بردار نیست. یه جایی خوندم سازمان بهداشت جهانی گفته بود نگرانی ما در مورد کشورهایی است که مدیریت بحران ضعیفی دارن. یعنی دقیقا منظورش ما بودیم!

در آخر هم باید از زحمات بی دریغ، بی بدیل و بی شائبه برخی مسئولین قدردانی کرد. از وقتی ویروس اومده مهمترین کاری که تونستن در مقابله با ویروس انجام بدن این بوده که رفته اند تست کرونا داده اند!

نویسنده: ح.ع

ادامه مطلب

نگارش دهم جانشین سازی

موضوع: من کرونا هستم

نگارش دهم - نگارش دهم جانشین سازی - نگارش - انشا - انشاء - انشا به روش جانشین سازی - نوشتن انشا - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد

من خیلی خاصم
سلام دوستان من متولد سال ۲۰۲۰ در شهر ووهان چین هستم و نام من کرونا ویروس جدید می باشد و با آنفولانزا و سرماخوردگی نسبت فامیلی نزدیکی دارم؛ اما من خیلی خاصم، شاید بگویید چرا؟ حالا می گویم چرا. من مانند آنها سرزده به میهمانی می روم و میزبان را دچار تب و سردرد و سرفه می کنم اما نفس آن فرد را هم به شماره می اندازم.
از آنجایی که من خیلی خاصم، به هر کجا که پا بگذارم مثل فامیل هایم زود رفع زحمت نمی کنم و همان جا لنگر می اندازم و کنگر می خورم و آنقدر این کار را ادامه می دهم تا یا صاحبخانه از دست من به کنج- بیمارستان پناه ببرد و یا در صفحه‌ی شطرنج زندگی مات شود.
از خودم خیلی تعریف کردم دیگر کافی است. در این مدت کوتاهی که چشم به جهان گشودم از شما انسان ها چیز های عجیب و غریب زیادی دیدم که شاید خودتان هم تا وقتی من نیامده بودم از آنها بی خبر بودید. به طور مثال:دوستانی را دیدم که به چشم زامبی به یکدیگر نگاه می کردند. انسان هایی را دیدم که در طول عمر خود تا به حال انگشت شستشان را نشسته بودند و حالا این شست هم مورد توجه بسیار قرار گرفته و دیگر احساس کمبود محبت نمی کند.
سودجویانی را دیدم که خون مردم را در شیشه می کردند و سعی می کردند با احتکار ماسک و مواد ضدعفونی کننده به سود بیشتری برسند، غافل از آنکه ممکن است من به سراغ خود و خانواده شان هم بیایم. اما در مقابل تمام اینها سپید پوشانی را هم می بینم که برای نجات جان هم نوع خود و بیرون راندن من شبانه روز تا پای جان می ایستند و گاه جان خود را در این راه فدا می کنند.
به تازگی پس از آنکه شما انسان ها مرا شناختید، بهداشت فردی و اجتماعی را بیشتر رعایت می‌کنید و به شست دستتان بیشتر توجه می‌کنید و کسانی هم که حتی یکبار در روز دستشان را نمی شستند، حال مرتب در حال ژل زدن هستند و دستشان را با آب و صابون می شویند.
همه از حکومت من ترسیده اند و در خانه هایشان مخفی شده اند تا دست من به آنها نرسد و سرزمین آنها را ترک کنم، به جز اندکی که گویا می خواهند از نزدیک با من آشنا شوند. حالا باید ببینیم کدام موفق تریم؟ من یا شما انسانها؟ قضاوت با شما.

نویسنده: هلیا شاکری
دهم ریاضی


نگارش یازدهم درس چهارم

موضوع: گفت و گو بین آسمان و زمین

نگارش - نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس چهارم 4 - انشا - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - انشا نویسی - انشا با موضوع طرح گفتگو - انشای موضوع نگارش پایه یازدهم

به نام آنکه هستی نام از او یافت/فلک جنبش، زمین آرام از او یافت
همه نشسته بودند و به آسمان نگاه می کردند، آسمان بزرگ و بی کران شب‌هایش پر ستاره،روزهایش گاه آفتابی و گاه ابری، گاه عصبانی می‌شود، می‌غرد و اشک هایش را بر سر درختان و گل ها، انسان ها می ریزد. همه به آسمان خیره بودند که زمین به آسمان روی کرد و با چهره ای درهم و با اخم به آسمان گفت: ای آسمان تو چه داری که انسان ها از دیدنت حیرت می کنند ولی به من که تمام اموراتشان را مهیا می سازم توجهی نمی کنند؟ آسمان گفت:این ساده لوحان محو رنگ آبی من هستند. زمین گفت: من که از تو رنگارنگ ترم ودریایی دارم که مثل تو آبی است. آسمان گفت:بله مشکل همین است تو یک رنگ نیستی، در ضمن من از تو بالاترم و انسان به هر چیز هر کس که بالاتر است اهمیت می دهد.[enshay.blog.ir]
زمین که از سخنان تلخ آسمان ناراحت شده بود آرزو کرد که کاش جای آسمان بود. زمین به آسمان گفت:تو که این قدر پر جذبه، والایی چرا بالای سر من مانده ای؟
آسمان گفت:آخر من برای دست یافتن به لحظه ای غبطه می خورم. زمین با تعجب گفت: به چه چیزی غبطه میخوری؟ آسمان گفت: این که مرا به عقد تو در آوردند و این فاصله از بین می رود و ابری شد و با صدای بلند گریست. زمین که از حال آسمان در تعجب بود دید که انسان های ساده لوح در کلبه ای که بر روی او ساخته بودند پناه گرفته اند.
آری اگر زمین نبود کسی نمی دانست به کجا پناه ببرد.

نوشته: سعید افشاریان
دبیر:دکتر سجاد میرانی
دبیرستان:امام حسین، ایلام


نگارش دهم درس ششم

موضوع: مقایسه قلب و سنگ

انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش

آیا تا به حال از ارتفاع سقوط کرده اید؟ یا در کودکی با دوچرخه بر روی جدول سخت خیابان افتاده اید؟ یا مثلا سرتان به دیوار خورده است؟ اگر هریک از اینها را تجربه کرده باشید؛ می دانید که سنگ سخت است و دردناک.گویی کینه ای بزرگ در درونش هست که در این حد سخت است و او دشمن نرم ترین و لطیف ترین چیز روی زمین است یعنی قلب. لطیف از این نظر نمی گویم که همچون پر طاووس و پنبه، نرم است بلکه از این نظر که سرشار از لطافت و احساس است برخلاف سنگ که درونش کینه را بزرگ کرده و پرورش داده است. این لطافت تا زمانی است که ما احساس و مهربانی را در وجودمان نکشیم. من هر روز قاتل های زیادی را میبینم که احساس خود را کشته اند و قلبشان همچون سنگ،سخت شده و ذره ای احساس از آن بیرون نمی ریزد و گویی جعبه ای است گرانبها که کلید قفل آن را کسی ندارد.[enshay.blog.ir]
قلب هم مانند سنگ کثیف می شود و چرک می گیرد و اگر آن را تمیز نکنیم ظلم،حسادت،نامهربانی و بدخواهی در آن رشد می کند.
قلب ممکن است مانند سنگ های فرش شده روی خیابان لگد مال شود اما خدا نکند این روز فرا برسد. عزیزانم نگذارید هر کسی رمز قلب شما را بلد باشد.بیاید و همانند سنگ های خیابان از روی آن رد شود.قلب حرمت دارد و قیمت آن با سنگ های خیابانی قابل مقایسه نیست.
سنگ می تواند مثل قلب نرم شود اگر به آن توجه و محبت شود که گفته اند:از محبت خارها گل می شود.
و یادمان باشد که حواسمان به آدم هایی که قلبشان چرک گرفته باشیم و گرد و غبار را از روی آن پاک کنیم.
مراقب قاتل هایی هم که قلبشان همچون سنگ سخت و بی روح شده هم باشیم . اینها اگر دوباره نرم نشوند بزرگ ترین خطر برای بشریت می شوند زیرا اگر احساس بمیرد خیابان ها پر می شوند از سنگ های بی احساسی که ممکن است سر خیلی ها را بشکنند و بوی محبت را از این روزگار پاک کنند.
کمی با این قاتل ها مهربان باشیم. با دانه ای و با یک ابپاش بر روی این ها گلی بکاریم تا شاید دوباره سبز و سرزنده شوند.

نوشته: پریا تیموری
دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
دبیر: خانم اسکندری


نگارش دهم درس ششم

موضوع: مقایسه ساعت مچی و دستکش

انشا - انشا با موضوع آزاد - انشا در مورد ویروس کرونا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش

شاید همیشه سریع به این ور و آن طرف می دوم ، شاید خیلی سریع حرکت می کنم ، شاید همه از رفتن سریع من وحشت زده اند .
شاید شایدهای زیادی در وجود خود داشته باشم اما هرگز آن دستکش که قل دیگر خود را گم کرده بود را فراموش نخواهم کرد.
من ساعتم خب،.ساعتی هستم که عقربه داشتم ، باطری را درون خود محافظت کردم ، بندی شفاف و سالمی داشتم که تا به حال به نزد هیچ دکتری نرفته بود و همچنین در کنار دوستانی که رنگ های لباس هایمان هم خانواده یک دیگر بودند جمع بودیم و با صدای تیک تاک تیک تاک با هم اسرار جهان را به گوش دوستان می رساندیم .اما اینها را فقط داشتم و الان حالت و قالب یک ساعت را دارم و همچنین دوستی به نام دستکش که وضعیتش بهتر از من نیست، دارم پس می توانم بگویم که او شباهت هایی با من دارد.زیرا قُلش را از دست داده و پنج تا عقربه های کلفتش نصف شده اند و دگر نمی توانند حرکت کنند و ثابت مانده اند چون باطری که اسمش برای من خیلی عجیب است و به گمانم نامش دست بند را ندارد. بنابراین او فقط بافت یک دستکش را دارد و در کنار دوستی به نام ساعت مچی نشسته است.
هر چه باشد ما در کنار هم درون نخبه ها و بزرگان زباله ها نشسته ایم و هراسان از وقایعی که بر سرمان خواهد آمد .اما هر چه باشد باطری دستکش با نبض و دستور و جنبش قلب کار کرده ولی باطری من با حس و حال مغز شروع به کار کرده بود. با اینکه او از نوادگان قلب و من از نوادگان مغز هستم او هیچ محبتی را نشان نمی دهد و من هر ثانیه با او سر صحبت را باز میکردم. گویا محبت مغز چندین برابر قلب است.اما چون این اسم پراز احساس بر روی دستکش است همه انسان ها این قلب بی تجربه و احساس و وجودی از سنگ یعنی دستکش را انتخاب و نوازش می کنند.[enshay.blog.ir]
آه ! تفاوت و شباهت های این آدم ها با چه چیز هایی سنجیده می شود. آنها می گویند تو شیء خطرناکی هستی . برای اینکه من به آغوش خرابی ها رفته ام خب دستکش هم دادهایش را به باد داده، اگر من غول هایی را به نام آدم را می ترسانم خب او هم با پرتاپ گلوله و بمب های برفی دل دوستم آدم برفی را به درد می آورد ، اگر من هنگام بغل کردن زمین صورت شیشه ای ام می شکند خب این بافت هم با رفتن به نزد لباس سفید زمین سرش یخ می زند و قلبش می ایستد. اما عقلم به من می گوید:(( اینقدر بهانه نیاور! برای فرزندان آدم و حوا مهم سازنده و خلق کننده تو و دوستت است. زیرا نقاش دستکش مادری فداکاری بود که برای فرزندش با همان دستان پینه بسته اش و ناتوانش که از دیده فرزند جاهلش پنهان کرده بود آن دستکش را بافته است. هر چند اگر این دستکش نقاب بر روی خشم و کینه اش گذاشته باشد اما باز این دخترک او را با تمام وجودش لمس می کند و با بوسیدن دستکش ها به یاد دستان پر از مهر مادرش می افتد گرچه دستکش عضو و خانواده ویرانی ها باشد. حال سازنده تو چه کسی است ؟ آری همان دستگاه و ماشین هایی که از جنس نفت هستند تو را ساخته اند . پس این را قبول کن که اگر تو هزاران برابر بهتر از او باشی باز همه ی عالم او را به عنوان سرور انتخاب خواهند کرد.
اما خالق شما چه کسی است؟ آیا خالق شما همان نقاش ماهری است که عالم را بادقت نقاشی و رنگ زده؟ آری نقاش شما انسان ها همان خداوند متعال است پس به خاطر همین انسان ها همدیگر را دوست دارند زیرا می دانند که نقاششان چه کسی است.

نوشته: مائده کمار
دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
نام دبیر: خانم اسکندری


موضوع: مقایسه کرونا با گلادیاتور!

انشا با موضوع مقایسه کرونا با گلادیاتور - انشا مقایسه ای - نگارش - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا - انشا موضوع ویروس کرونا - انشا در مورد ویروس کرونا

کووید19 گلادیاتور میشود
کووید19 همان گلادیاتوری است که در نبردِ تن به تنِ خشم و غیرت کرونا نام گرفت؛گلادیاتوری از جنس ویروس ها،ویروس هایی که تیشه به ریشه ی بشریت،در واپسین روزهای سال زده اند.
گلادیاتوری جسور و جاه طلب که باکی از جام های الکلی در رقاص خانه های سراسر میکروب و آلودگی ندارند.
و الکل هایی که همسان گلادیاتور های جبهه ی مقابل اند و کمر به نابودیِ تک گلادیاتورِ نبرد،کرونا ویروس بسته اند.
و انسان هایی که گاه بی توجه به دیگر گلادیاتورهای بهداشتی،اسیرِ دست کرونا ویروس میشوند و بعضاً مرگ را لمس میکنند یا ناامیدیِ جنگ با این گلادیاتور در تار و پودِ وجودشان رخنه میکندو چه غم انگیز است این نبرد برای این گروه از انسان ها
و اما گروهی دیگر از دوپانماهایی که در میدان هیاهوی وحشت کرونا ویروس ،پیروزِ میدان اند؛و تنها سلاح جنگی آن ها برای این فتح بزرگ، مواد ضدعفونی کننده اند.
و گروهی که متفکرین نام گرفته اند،بر این باورند که کرونای امروز همان گلادیاتور تنهای دیروز و روزهای قبلش است ؛که از دردِ نادیده گرفته شدن بر کلِ جهان تسلط یافت تا آشفتگی های انسان های کوته نظر و سست عنصرِ زمینی را تسکین دردِ تنهایی اش کند!
انسان هایی که در پوسته یِ پاکیزگی فرو رفته اند غافل از اینکه استرسِ درگیرنشدنشان با گلادیاتورِ بحرانیِ قصه یِ این روزها،دیگر گلادیاتورها را هم ب مرزِ نابودی می کشند.نابودی ک برای کرونا ویروس بزرگ تر از صدها پیروزی است!

نویسنده: مریم عابدی
دبیر:سرکارخانم خطیبان
مدرسه فاطمه محامی


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

روستای سلیمانی کسب و کار - معرفي کسب و کار اينترنتي ZIBACHIZ تغذیه_ورزش_لاغری تجهیزات دندان پزشکی ستاره سهیل صندوق قرض الحسنه شهید صوفی books make us